فداکردن خویشتن جایگاه حقیقی انسان!
فدا کردن خویشتن جایگاه حقیقی انسان است!!
بدون شک انسان با فدا کردن خودش به مقام میرسد یا بهتر است بگوییم به ایمان میرسد !
موضوعی که کیرکگارد میخواست توضیح بدهد این بود که؛ اگر یک انسان بتواند به درستی خودش را فدای هدف بالاتری که خوشنودی خداوند است بکند، تحقیقاً وظیفهاش را بطور خیلی کاملی در برابر هستیاش انجام داده است.
کیرکگارد این موضوع را برای آکادمی تنظیم کرد، اما تلاش او به ناچار به جای دیگری میرفت. چرا که موضوعی که او از آن صحبت میکرد با ایمان تنیده بود و ایمان با آکادمی و یا پژوهش علمی هیچ تماس و تناسبی ندارد.
حتی ما میتوانیم از کیرکگارد هم بگذریم و بدون پیش فرض خودمان را در دریای ایمان بیاندازیم. در آنجا بدون کمترین شکی مواقعی هست که انسان باید بین خودش و ایمان یکی را انتخاب کند.
سستی یعنی ضعف در عقیده و آن موقع همهی آنچه فرد در طول زمان کسب کرده است، به یکباره به هوا خواهد رفت. حتماً شما هم تجربه کردهاید! عذاب وجدانی پنهان، سراسر این پهنه را در بر میگیرد. اما انسان ناگزیر از ادامه است. عوارض این سستی خودش را سالیان بعد نشان میدهد. یعنی درست وقتی که شما بعد از آن، دست به تلاش بیاندازهای زدید تا دیگر هیچ وقت سستی پیش نیاید و بر عقیده استوار شدید!
و میگفتید:
> باید مداوم بر تلاش و استواری پای فشرد. خدا در همین نزدیکی صدای مرا میشنود و موقعی که فکر نمیکنم مرا درمییابد.
خب شما میگفتید و پای میفشردید. چه خوب! برنامهی تازهای آغاز شده بود و بوی بهبود میآمد.
اما به ناگهان، روزی بعد از سالیان دراز پای در گودال کوچکی از آب گلآلود میافتد و آن موقع کمی پاچهی شلوار گلی میشود.
بعد شما میگویید:
> چیزی نیست. اوضاع خوب است. با کمی تلاش به سابق باز میگردد.
و از قضا اوضاع به سابق باز نمیگردد، بلکه رو به وخامت میگذارد. پاچهی شلوار را هرچه "میشورید!"؛ شسته نمیشود. چه میشود؟
فکرهای مداوم به سر میریزد.
ایمان چه میشود؟
اتفاقی نزدیک در حال وقوع است. سیاه و نزدیک! اما شما سالها برای ایمان تلاش کردهاید، حالا به یکباره از دست برود!! نه نمیرود بلکه روزنهای از گِل به مغز راه پیدا میکند! حالا کمکم به خاطر میآورید.
چه چیز را؟
بله درست همان را!
اولین سستی را!!
پس شما میگویید:
> حالا چکار کنم! باریکهای از گِل میآید تا همهی مغز را فاسد کند!! نزدیک است تمام گذشته و استواری ایمان به هوا برود!
حالا موقع فدا کردن است! دست شستن از همه چیز و همه چیز!! چرا که تنها راه برای آنکه بشود نفوذ گل به مغز را مسدود کرد، فدا کردن خویشتن است در راه ایمان. و این تنها وظیفه است.