چند سطر برای بازگشت
برای باقی ماندن در حالت یک انسان، آنچه را نباید از نظر دور داشت؛ اعتقاد راسخ و بدون تزلزل به خداوند بزرگ است. موضوعی که همواره بشر را به افقی دور و بیکران دعوت کرده است و تمام خستگی و عدم تجانس مخلوق ذی شعور یا به عبارتی همان انسان، با واقعیت را به عهده میگیرد و شانههای بشریت را از زیر بار « هستیمند » بودن میرهاند. تنها و تنها در گرو پیروی بدون قید و شرط از دستورات ذات مطلق است که انسان در این پهنه آرام میگیرد و در نهایت سعادت را بعنوان هدیهی الهی دریافت میدارد.
این بازگشت از نگرانی و شتاب به درون آگاهی، چنان آرامشی به فرد میبخشد، که او را جزیی از رویکرد بازگشت میگرداند. روندی که همواره رو به سوی گذشته دارد. رو به سوی نقطهای که بشر، هستی را از آن آغاز کرده است. و آن جایی نیست جز لحظهای که مقدر شده انسان به این جهان درآید. همان لحظهای که تنفس را آغاز میکند. پس با بازگشت، انسان در نهایت به لحظهی ورود خود به هستی به مثابه یک فرد باز میگردد. با این بازگشت، همان گونه که روح تازه میشود و خستگی از آن رخت بر میبندد، جسم شاداب و زنده میشود و فرسودگی و خمودگی از آن میرود. انسان دوباره این فرصت را مییابد تا تجربه کند و بدون هیچ قضاوتی دریابد و احساس کند. آن ناگواریها، آن عدم هماهنگیها، آن خستگیها که بر روح نشسته بودند، با یک حرکت رو به عقب، رو به مبدأ، رو به ذات اولیه؛ از لوح جاودانه پاک میشود و روح به آن آسودگی پیشین میرسد. در این میان، خلسه روی میدهد. حالتی از خلأ، نوعی بیپیوندی با تمام آنچه بوده است پیدا میشود. انسان به آغاز خود، به سادگی و پاکی لحظهی شروع باز میگردد.
پی نویس: البته مهدی جان، مطلبی که نوشتم به یاد بحث های قدیم بود که با هم داشتیم. امروز بعد از گذشت بیست سال پخته تر و متواضع تر شده ام. در وراقع منی که همیشه به دنبال خدا میگشتم، به این جمع بندی رسیده ام که بعضی سوالها، بزرگتر از آن است که در فهم من، به شخصه، بگنجد. خلاصه اینکه پخته تر شده ام، چون اندکی فهمیده ام که به واقع هیچ نمیفهمم، به نادانی خودم آگاه شده ام، تازه آ نهم در حدی بسیار کم ... آدمی چه موجوده سبک سری است که بیهوده می پندارد که اصولا فهم میکند! بگذریم برادر، سلامت باشی و دست حق نگهدارت