تفاوت گفته و نوشته از نظر ژاک دریدا:
۱- [گفته] یک فرآیند درونی است در حالیکه [نوشته] بیرونی است.
۲- ابزار [گفته] برای عرضه شدن، یک وسیلهی درونی است (زبان و دهان) در حالیکه [نوشته] از یک وسیله بیرونی (قلم و کاغذ) بهره میبرد.
۳- [گفته] سوار بر نَفَس (مهمترین عامل حیات) است، در حالی که [نوشته] از طریق جوهر نقش میگیرد.
۴- [فکر] و [گفته]، در یک زمان اتفاق میافتند، در حالیکه [فکر] و [نوشته] در یک زمان اتفاق نمیافتند بلکه [نوشته] با تاخیر نسبت [فکر] اتفاق میافتد.
پایان
مطلب قابل طرح اینکه، زبانی که توسط آن با یکدیگر ارتباط برقرار میکنیم از یک نقص بزرگ رنج میبرد و آن تطبیق نداشتن اِلِمانهای زبانی با مفاهیمی است که زبان توسط لغات به آنها اشاره میکند. نمونه بارز این نقص را در سوءتفاهم مشاهده میکنیم. هنگامی که شما سعی داشتهاید مطلبی را به زعم خود بیان کنید، و مطلب مورد نظر شما اشتباه فهمیده شده است.
سوء تفاهم یا به عبارت دیگر کجفهمی، به ۳ دلیل اتفاق میافتد:
- نداشتن مهارت کافی گوینده در استفاده از لغات.
- نداشتن مهارت کافی شنونده در استفاده از لغات.
- کافی نبودن اعتبار لغت در مقایسه با مفهوم مورد نظر.
با فرض داشتن مهارت کافی گوینده و شنونده در استفاده از لغات، هنوز امکان وقوع سوءتفاهم وجود خواهد داشت، و آن بخاطر نقص بنیادی در ارتباط لغات و مفاهیم مورد اشارهی آنهاست.
+ تبصره: سوءتفاهم فقط در یک حالت امکان دارد که اتفاق نیافتد، که لغات به اشیاء خارجی اشاره کرده و قصدی (بار معنایی - مفهوم) را دنبال ننمایند. این موضوع بدلیل اینکه در مجموعهی مفاهیم نیست، البته که دچار سوءتفاهم نخواهد شد.
پایان
مرتبط:
- در پست بعد، نظر ژاک دریدا (Jacques Derrida) را در مورد نوشتار و گفتار (Text and Speech) بررسی خواهیم کرد.
- اسم وبلاگ، در راستای افق دید از «یادداشت های مهدی باطنی» به «یادداشتهای فلسفی» تغییر یافته است.
- نظرات خود را در مورد هر مطلب می توانید در پایین هر صفحه قید نمایید.
- از ظریق ینجرهی بازشو کنار صفحه میتوانید با من تماس بگیرید و نظرتان را بگویید.
قرار بر این بود که در این پست دربارهی ٰابتذال مولفٰ صحبت کنم. حالا لازم میشود دربارهی یک سر فصل دیگری بنام ٰابتذال تالیفٰ که ارتباط درون ساختاری با ٰابتذال مولفٰ دارد نیز صحبت کرد.
اینجا ٰتألیفٰ را بطور کلی در نظر میگیرم. ٰتألیفٰ وقتی اتفاق میافتد که مولف محصول کارش را عرضه میکند. این مولف میتواند هنرمند، نجار، آهنگار، دکتر، کشاورز و .. باشد. تمام این افراد میتوانند به عبارتی مولف باشند، اما کیفیت و خلوص تألیف در این افراد متفاوت است.
ٰتألیفٰ عبارت از این است که، شما با کمترین ارتباط با خارج از خود، محصول کارتان را عرضه کنید و بنابراین، اثر مولف با عمیقترین لایههای درونی او مرتبط میشود، و شما میشوید مولف.
حالا در بین افرادی که در بالا از ایشان نام برده شد، هنرمند بیشتر از دیگران در معرض تألیف قرار دارد. و بعد برای مولف در حالت کلی - و برای هنرمند در حالت خاص - زمانی ابتذال اتفاق می افتد که در چرخهی تکرار میافتد. تمام انواع مولف می توانند در این چرخه بیافتند، اما باز بنابر کیفیت و عمق تالیف، عمق ابتذال متغییر خواهد بود.
هنرمند، تألیفش عمیقتر است و ابتذالش نیز عمیق تر خواهد بود.
تعریف ٰابتذالٰ، جدای از تعریف تألیف مسئول است. بعنوان مثال هنر میتواند مسئول باشد، اما دچار ابتذال شده باشد. و پر واضح است که این ابتذال با ابتذالی که در ادیان با آن روبرو هستیم، کاملاً متفاوت بوده و از معیارهای دیگری برای تعریفش استفاده میکند.
در نهایت باید اشاره کنم که ابتذال تألیف و ابتذال مولف به همدیگر در پیچیدهاند. هر یکی میتواند دیگری را موجب شود.
پایان
مرتبط:
- مطلب جای گسترش و تعریف بیشتر دارد، اما بنابر افقی که وبلاگ دنبال میکند از بسط و گسترش آن صرف نظر شده است.
- پیرو یادداشت قبل، در طول فعالیت وبلاگ سعی میشود افق دیدگاه مد نظر قرار بگیرد. یادداشتها سعی میکنند، کمتر انتزاعی بوده و بیشتر از الگوهای مشترک پیروی کنند.
- پیرو خط مشی وبلاگ، نظرات شما نیز حائز اهمیت خواهند بود.
خواستم با واژهای آغاز کنم که در زبان انگلیسی به آن [posthumous] می گویند.
این وضعیتی است که یک فرد میتواند خودش را در آن قرار دهد و به این معنی است که فرد در هر زمینهای که فعالیت میکند، حاصل فعالیتش را به بعد از مرگش موکول - پست - کند. به عبارت دیگر، فردی که خودش را در این موقعیت قرار میدهد، اصرار دارد که حاصل و نتیجهی فعالیتش در طول حیاتش به جهانیان عرضه نشود.
قصدم از مطرح کردن این موضوع این بود که کمی وارد خصوصیات یک فرآیندی بشویم که تا حدی غیر طبیعی است. اگر در تاریخ ایران نگاه کنیم، حافظ کسی بود که خودش را در این موقعیت قرار داده بود. با توجه به شواهد تاریخی که در دست داریم، دیوان حافظ بعد از مرگش توسط یکی از شاگردانش جمع آوری و منتشر شد. افرادی شبیه حافظ در تاریخ ایران و کشورهای دیگر زیاد به چشم میخورند. موضوع صحبتم بر شمردن این افراد نیست، بلکه قصدم این است که این موقعیت را تحلیل کنم.
بنظرم افرادی که خودشان را در این وضعیت قرار میدهند، بطور خیلی قوی و جدی، احساس ناهمگونی با جامعهشان را در یک برههای از زندگیشان احساس میکنند و شبیه انسانی که سرخورده شده باشد، به کناری میخزند. اما در آن کنار به فعالیتهایشان با امید و انرژی ادامه میدهند. شاید بشود گفت، تنها اتفاقی که در این افراد میافتد از دست دادن آرزو است. بنابراین امید این افراد، هدف خاصی را دنبال نمیکند. یا بعبارتی امیدشان آرزویی را دنبال نمیکند و از اینجاست که آثارشان هرچه هست، چنان با ارزش و ماندگار میشود که هیچ وقت دستخوش گذران زمان نخواهد شد.
اینها عموماْ اگر از الگوی بیآرزویی پیروی کنند، آثاری ماندگار تا همیشه بر جا خواهند گذاشت.
پایان
مرتبط:
- در پست بعد از [ابتذال مولف] صحبت خواهم کرد.
- پستها را کوتاه مینویسم که در حوصله یک وقت فراغت بیاید.
- این وبلاگ را با زاویهی دید متفاوتی نسبت به وبلاگ دیگری که سابق بر این فعال بود، آغاز کردهام. که راجع به آن هم صحبت خواهم کرد.
- مطالب وبلاگ قبل [http://mehdi-bateni.persianblog.ir] قابل انتقال به این وبلاگ نبود، لذا اگر میخواهید اطلاعی از گذشتهی وبلاگ داشته باشید به آدرس فوق سر بزنید.