داستایفسکی - قسمت هایی از کتاب قمارباز
Sunday, 20 July 2014، 10:18 PM
- شاید اینگونه باشد که روح، با گذر از نُه تویِ احساسها، سیر نمیشود بلکه به واسطهی آنها تحریک میشود و خواهان احساسهای بیشتر و قویتر میشود و آنقدر ادامه میدهد تا یکسره خسته و هلاک شود.
- آری، گاهی اندیشهای که هرزهگردتر از آن نباشد، اندیشهای که سخت محال در نظر آید، طوری وسوسهی دایمی ذهن میشود که دست آخر آدم آن را شدنی میانگارد ...
تازه از این هم بیشتر؛ در جایی که چنین اندیشهای با آرزویی قوی و پر شور جفت میشود، آدم چه بسا آن را محترم و ناگزیر و حکم ازلی بپندارد و وقوع آن را حتمی و مقدور بداند! شاید از این هم باز بیشتر، نوعی الهام، نوعی کوشش فوق العادهی اراده، که تخیلآگین شده باشد، یا باز هم چیز دیگری - نمیدانم چی، اما به هر تقدیر، آن شب (که تا عمر دارم از یادم نمیرود) معجزهای رخ داد ...
تازه از این هم بیشتر؛ در جایی که چنین اندیشهای با آرزویی قوی و پر شور جفت میشود، آدم چه بسا آن را محترم و ناگزیر و حکم ازلی بپندارد و وقوع آن را حتمی و مقدور بداند! شاید از این هم باز بیشتر، نوعی الهام، نوعی کوشش فوق العادهی اراده، که تخیلآگین شده باشد، یا باز هم چیز دیگری - نمیدانم چی، اما به هر تقدیر، آن شب (که تا عمر دارم از یادم نمیرود) معجزهای رخ داد ...
- 14/07/20