ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

Writer, Philosopher, Life Architect, Time Architect
نویسنده، فیلسوف، معمار زندگی، معمار زمان

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «kierkegaard» ثبت شده است

روزگاری، وقتی بازار ادویه در هلند کساد بود تاجران چند محموله ادویه را در دریا خالی کردند تا قیمت‌ها بالا نرود. این ترفندی قابل بخشایش و چه بسا ضروری بود. آیا به چنین چیزی در جهان روح نیاز داریم؟ آیا چنان از رسیدن به نقطه‌ی اوج مطمئن شده‌ایم که کاری جز این برایمان نمانده است که پارسایانه به خود بباورانیم که هنوز تا بدانجا نرسیده‌ایم، تا لااقل چیزی برای پر کردن وقت داشته باشیم؟ آیا این همان‌گونه خودفریبی است که نسل کنونی به آن نیاز دارد، آیا باید هنر خودفریبی را به او آموخت؛ آیا خود او هم اینک در هنر خودفریبی به قدر کافی به کمال نرسیده است؟ آیا آنچه بیش از هر چیز به آن نیاز دارد جدیتی صادقانه نیست که بی‌هراس و بی‌تحریف وظایفی را که باید انجام گیرد نشان دهد، جدیتی صادقانه که عاشقانه از این وظایف مراقبت کند، که با ترساندن آدم‌ها آنها را به پرتاب کردن خود به سوی اوج تحریک نکند، بلکه وظایف را در مقابل دیدگان ما جوان و زیبا و گیرا نگاه دارد، وظایفی که برای همه جذاب اما در عین حال دشوار و الهام‌بخش اذهان والایند، زیرا شورِ طبایع بالا فقط با دشواری‌ها برانگیخته می‌شود؟ هر اندازه نیز نسلی از نسل دیگر بیاموزد باز هم هرگز نمی‌تواند عنصر اصالتاً انسانی را از نسل پیش فرا گیرد. از این حیث هر نسلی از ابتدا آغاز می‌کند. هیچ نسلی وظیفه‌ی تازه‌ای فراتر از وظیفه‌‌ی نسل قبلی ندارد و از آن پیش‌تر نمی‌رود، به شرط آنکه این نسل به وظیفه‌ی خود خیانت نکرده و خود را فریب نداده باشد. این عنصر اصالتاً انسانی همانا شور است، که در آن هر نسلی کاملاً نسل دیگر را و خود را درک می‌کند. از این‌رو هیچ نسلی دوست داشتن را از نسل دیگری فرا نگرفته، هیچ نسلی جز از ابتدا نمی‌تواند آغاز کند، وظیفه‌ی هیچ نسلی کوتاه‌تر از وظیفه‌ی نسل قبلی نیست و اگر نخواهند همانند نسل‌های پیشین با عشق بمانند، بلکه بخواهند از آن فراتر روند این جز سخنی بیهوده و احمقانه نیست.

اما عالی‌ترین شور در انسان همانا ایمان است، و در اینجا هیچ نسلی جز از همان جایی که نسل پیشین آغاز کرده است شروع نمی‌کند، هر نسلی از ابتدا آغاز می‌کند، نسل بعدی دورتر از نسل قبلی نمی‌رود، البته اگر این نسل به وظیفه‌ی خود وفادار بوده و آن را رها نکرده باشد. هیچ نسلی حق ندارد بگوید این آغازِ مکرر ملال‌آور است، زیرا هر نسلی وظیفه‌ی خود را دارد و به او ربطی ندارد که نسل قبلی نیز همین وظیفه را داشته است، مگر اینکه نسلی خاص یا افراد تشکیل دهنده‌ی آن گستاخانه وانمود کنند که جایگاه مختص به روح حاکم بر جهان را، که به قدر کافی صبور است که خستگی را احساس نکند، اشغال کرده‌اند. اگر نسلی چنین گستاخی را نشان دهد به انحطاط افتاده و چه جای تعجب اگر کل زندگی برایش منحط جلوه کند؟ زیرا یقیناً هیچ‌کس بیش از خیاط افسانه‌ی پریان که در زندگی به آسمان‌ها رفت و از آنجا جهان را نظاره کرد زندگی را منحط نیافته است. وقتی نسلی فقط به وظیفه‌اش بپردازد، که عالی‌ترین عملی است که قادر به انجام آن است، نمی‌تواند خسته شود؛ زیرا این هدف همیشه برای تمام عمر انسان کافی است. وقتی که کودکان در یک روز تعطیل تا پیش از ظهر همه‌ی بازی‌ها را انجام داده‌ و بی‌صبرانه فریاد می‌زنند که «آیا کسی می‌تواند یک بازی جدید ابداع کند؟» آیا این دلیلِ آن است که این کودکان پیشرفته‌تر و پیشروتر از کودکان همان نسل یا نسل قبلی هستند که برای آنها بازی‌های شناخته شده برای پر کردن یک روز تمام کفایت می‌کند؟ آیا بیش‌تر گواه آن نیست که کودکان دسته‌ی اول از آنچه من آن را جدیت مهربانانه می‌نامم و همیشه برای بازی لازم است، بی‌بهره‌اند؟
ایمان عالی‌ترین شور در انسان است. چه بسیار کسان در هر نسل که به مرتبه‌ی ایمان نمی‌رسند؛ اما هیچ‌کس فراتر از آن نمی‌رود. من نمی‌خواهم در این باره حکم کنم که آیا در عصر ما نیز بسیارند کسانی که آن را کشف نمی‌کنند، فقط می‌توانم به تجربه‌ی خودم رجوع کنم، به تجربه‌ی کسی که پنهان نمی‌کند که هنوز راه درازی در پیش دارد، اما بی‌آنکه بخواهد به این دلیل به خود یا به عظمت، با تقلیل آن به چیزی پیش پا افتاده، به یک بیماری کودکانه که باید امیدوار بود هر چه زودتر شفا یابد، خیانت کند. اما زندگی برای کسی هم که به مرتبه ایمان نمی‌رسد به قدر کافی وظیفه دارد، و وقتی شخص این وظایف را صادقانه دوست بدارد زندگی نیز بیهوده نخواهد بود، حتی اگر قابل قیاس با زندگی کسانی نباشد که وظیفه‌ی اعلا را درک کرده و به آن نایل شده‌اند. اما آن کس که به مرتبه‌ی ایمان رسیده است (تفاوتی ندارد که انسانی با استعداد درخشان باشد یا انسانی ساده) در آنجا به سکون نمی‌رسد، و حتی اگر کسی این را به او بگوید آزرده خاطر خواهد شد؛ درست همان‌طور که اگر کسی به عاشقی بگوید که در عشقش به سکون رسیده است بر افروخته خواهد شد، زیرا می‌تواند در پاسخ بگوید: «من به هیچ روی در عشقم به سکون نرسیده‌ام زیرا تمام زندگیم در آن نهفته است.» مع‌هذا او هم فراتر نمی‌رود و به چیز دیگری نمی‌رسد؛ زیرا وقتی آن را پیدا کند تبیین متفاوتی [برای آن] خواهد داشت.
«باید پیش‌تر رفت، باید پیش‌تر رفت.» این نیاز به پیش‌تر رفتن از دیرباز در جهان بوده است. هراکلیت «تیره» که اندیشه‌هایش را به نوشته‌هایش و نوشته‌هایش را به معبد دیانا سپرد (زیرا اندیشه‌هایش جوشن او در زندگی بودند و به همین دلیل بود که آنها را در معبد این الهه آویزان کرد)، آری هراکلیت تیره گفت: «انسان نمی‌تواند دو بار در یک رودخانه فرو شود.»
هراکلیت تیره مریدی داشت که در این گفته توقف نکرد، بلکه پیش‌تر رفت و گفت: «حتی یک‌بار هم نمی‌توان فرو رفت.» بیچاره هراکلیت که چنین شاگردی داشته است! با این اصلاح، عقیده‌ی هراکلیت به نظریه الئایی بدل شد که حرکت را نفی می‌کند، مع‌هذا این شاگرد فقط می‌خواست شاگردی از هراکلیت باشد که پیش‌تر رود و به موضعی که هراکلیت ترک کرده بود، بازنگردد.
———————
منبع: ترس و لرز
نویسنده: سورن کیرکگارد
مترجم: عبدالکریم رشیدیان

  • یَحیَی

" It was by his faith that Abraham could leave the land of his fathers to become a stranger in the land of Promise. He left one thing behind, took another with him. He left behind his worldly understanding and took with him his faith. .."

 Fear and Trembling . p16 - ISBN 987-0-14-102393-9

When I read these sentences, I feel something that comes from a Heart. Something that can prove what is Promise. 

  • یَحیَی

Methinks I have written things which must move stones to tears, but my contemporaries are moved only to insults and envy.

 

  • یَحیَی

From very early on my life has been tormented in a way that must be hard to match; this is how I have differed from the common run. But I have differed from the common run of sufferers in turn by its never having occurred to me that there might be help to seek or to find among men; no, suffering was my distinction. 

  • یَحیَی

A person can relate to GOD in the truest way only as an individual, for one always best acquires the conception of one's own worthlessness alone, it is well nigh impossible to convey this to another with proper clarity, and it would in any case easily become affection. 

  • یَحیَی

When in the graveyard one reads an inscription on a gravestone in which a man mourns his lost little daughter but finally breaks out in verse: Comfort thee, reason, she lives, singed Hilarius Master-Butcher -- there's much comedy here: first, in the context, the very name Hilarius has comic effect, then the worthy-sounding Master-Butcher, and finally the outburst: reason! One can imagine a professor of philosophy mistaking himself for reason, but a master-butcher would not imagine that. 

  • یَحیَی

Sympathetic egoism. Irony.

Hypochondriac egoism. Humor. 

 one is one's own nearest.

One 37 II A 626 - S. Kierkegaard.

  • یَحیَی

It is very important in life to know when your cue comes.

 

Important in Life 36 I A 279 - S. Kierkegaard.

  • یَحیَی