ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

Writer, Philosopher, Life Architect, Time Architect
نویسنده، فیلسوف، معمار زندگی، معمار زمان

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قلب» ثبت شده است

آری عشق چیست؟ نسیمی که در میان گل‌ها می‌وزد؟ ... آه! نه، تابندگیِ طلایی رنگی که خون را درمی‌نوردد. عشق، نوایی گرم و شیطانی است که حتی دل سالخوردگان را به تپش در می‌آورد. عشق چون گل مینایی است که با رسیدن شب کاملاً گشوده می‌شود و شقایقی است که دَمی آن را فرو می‌بندد و کم‌ترین تماس سبب نابودی‌اش می‌شود.
عشق چنین است.
مردی را نرم می‌کند، او را دوباره بر سرِ پا می‌دارد تا بار دیگر خانه خرابش کند؛ امروز مرا دوست دارد، فردا تو را، و شب بعد شاید دیگری را، ناپایداری‌اش چنین است. اما می‌تواند چون مهری ناشکستنی نیز پایدار بماند، چون شعله‌ای مداوم تا لحظه‌ی نهایت بسوزاند، زیرا بسیار جاودانه است. به راستی عشق چگونه است؟
آه! عشق شبی تابستانی است که آسمانی پر ستاره و زمینی عطرآگین دارد. ولی از چه رو سبب می‌شود که جوان راه‌های پنهانی را در پیش گیرد و از چه رو مرد پیر را بر آن می‌دارد که در اتاق خود، در کنج انزوا قد برافرازد؟ آه! عشق قلب انسان‌ها را به قارچ‌زاری، به باغی پربار و گستاخ بدل می‌کند که در آن قارچ‌های مرموز بی‌شرم می‌روید.
آیا به همین دلیل نیست که راهب، شب هنگام، آهسته از باغ‌های در بسته می‌لغزد و به پنجره‌های زنان خفته چشم می‌چسباند؟ آیا عشق نیست که زنان تارک‌دنیا را در دنیای جنون غوطه‌ور می‌کند و عقل از شاهزاده خانم‌ها می‌رباید؟ عشق است که سرِ شاه را چنان خم می‌کند که موهایش گرد و غبار را بروبد. و او در همان حال که کلمات بی‌شرمانه زمزمه می‌کند، می‌خندد و زبان‌درازی می‌کند.
عشق چنین است!
نه، نه، عشقِ دیگری هم هست که در دنیا نظیری به خود نمی‌شناسد. این عشق در یک شب بهاری، زمانی که تازه جوانی دو چشم، آری دو چشم، دیده است بر زمین ظاهر شده.
تازه جوان به این دو دیده که به چشمان او خیره شده‌اند نگاه دوخته است. لبانی را بوسیده است و دو اشعه‌ی متقاطع، در دلش، به خورشیدی درخشان و رو به سوی ستارگان، بدل شده است. تازه جوان در میان دو بازو افتاده است و در سراسر دنیا دیگر چیزی نشنیده است.
عشق، نخستین سخن خداوند است. نخستین فکری است که از سرش گذشته است. هنگامی که گفته: «روشنایی باشد»، عشق زاده شده است. و هرچه که او آفریده، بسیار خوب بوده است و او نخواسته چیزی را تغییر دهد. و عشق منشاء جهان و ارباب دنیا بوده است.
آری، تمام راه‌ها سرشار از گل و خون هستند، گل و خون.

..

برگرفته از کتاب «ویکتوریا»
نوشته‌ی کنوت هامسون

  • یَحیَی
به قد و قامتتان من ندیده ریحانی
و خط و عارض و بُستان و تیرِ مژگانی

و آن دوتا عسلِ قلوه‌ای مربایی
لبان غنچه‌ی شسته به آب روحانی

منم به فکر شما تا که خاطری ببَرَد
خیال و شعر مرا تا سماع رباّنی

و طعمِ آن شکلات و نماز و بالتیکا
ربوده خوابِ شب از چشمِ رو به ویرانی

چه می‌شود که شما با مساعدت ببرید
مرا به آن شب و آن خاطرات پنهانی

به اخمِ آن دو کمان و به لرزش دستم
به آن سوال و جواب و به آن پریشانی

به قلب من شَرَری زد، چنین گواهی شد
که ای پسر نرو آنجا، نرو به مهمانی
..
و شعله‌ای که گرفت از درون تمامم را
سر و زبان و دهان و قلب و سبحانی

جسارت است، ببخشید، می‌شود آیا ..
بگیرم از لبتان، بوسه‌ای دبستانی ؟!
..
چو شب گذشت و مهدی به خوابتان نرسید
به یک پیام دهیدش، شفا و درمانی

  • یَحیَی

خورشید عالم‌تاب دمیده و برفراز عالم۱ بذرافشانی می‌کند. نورش را به قلب ساکنان زمین می‌تاباند تا سیاهی راهی از پیش نَبَرَدْ و باز به قعر دوزخ سقوط کند. ای ظلمت و ای تیرگی زهرآلود، تو را با مردم زمین چه کار است؟!

انسان را رها کن و به سوراخ متعفن خودت بازگرد.

هر که از تو دوری جوید، عاقبت نور قلبش را در می‌نوردد و او فرخنده و شاد خواهد گشت؛ اما آنکه فریب تو را خورْد و در تو غرق شد، سرنوشتی جز عذاب ابدی ندارد.

..

به حقیقت که اینگونه است و این را تنها بِه‌دینان و نیک سیرتان عالم درمی‌یابند، آنهایی که تو را خوب می‌شناسند و تو با دیدنشان چشمانت را چنان بهت‌زده و حیران به این‌سو و آن‌سو می‌گردانی تا از نفوذ نگاهشان بگریزی. آنها فریب تو را نمی‌خورند و هیچ‌یک از حیله‌ها و جادوهایت در آنها کارگر نمی‌افتد.

..

ای ابلیس پست، تو را نرسد که با بندگانِ باایمانِ خدا، حیله‌گری کنی. خداوند از آنها در مقابل تو حمایت خواهد کرد و در آخر هم نصیبت دوزخ زشت خواهد بود.

.. دور شو، دور شو

  • یَحیَی

برای آنکه به دوست داشتنم نزدیک‌تر است ..

...

قلبم

پا به پای کوچِ شبانگاهیِ واژه‌

با تو است،

و انگشتانم

حریصانه

مرواریدهای تو را می‌طلبند.

ای آنکه به دوست داشتنم نزدیک‌تری ..


لب‌هایم

چنان عطش‌آلود

در این خیالِ تنگ

از تردیدِ تو کام می‌گیرند

که تو را خواب برُباید،

و سینه‌ام افروخته تا باد

برایت

اقاقی و نرگس بیاورد.


خطِ سفیدِ صبح

نغمه‌هایِ بلبلِ مست

حدیثِ عشقِ مرا

به تو

خواهد رساند.

ای آنکه به دوست داشتنم نزدیک‌تر شده‌ای ..

  • یَحیَی