بنام خداوند جان؛
قصد دارم در این خلاصه به موضوعی بنام اعتیاد بپردازم. منظور مفهوم مطلق اعتیاد است؛ فارغ از نوع، گونه و وسایل اعتیادآور.
اعتیاد بطور کلی نه به انگیزهی لذت بردن یا لذتجویی در فرد معتاد شکل میگیرد؛ بلکه به اعتقاد من، اعتیاد نوعی تعهد است که فرد معتاد در قبال شکلی از اعتیاد که به آن معتاد است، به خود می دهد. در حقیقت فرد معتاد، خود را متعهد و مسوول میداند که کار اعتیاد گونه را به بهترین شکل ممکن انجام دهد و ما به تجربه میبینیم که هر چه فرد معتاد دقیقتر باشد و از بهرهی هوشی و سرسختی بیشتری برخوردار باشد، بطور عمیقتری به عامل اعتیادآور معتاد میشود.
حال سوال اینجاست که چرا فرد معتاد به عامل اعتیادآور متعهد میشود؟
و دقیقاً جواب این سوال در آرمان خواهی فطری گونهی انسانی نهفته است.
وقتی فردی تلاشهای بسیاری در حوزهی درک خود از هستی میکند تا به آرمان موردنظر خود دست یابد و بعد از آن تلاشها در مواردی متوجه این موضوع میشود که دستیابی به آرمان مورد نظر ممکن نیست؛ بر اثر اتفاق و یا بحران، یا قرار گرفتن در شرایط خاص، الگوی ذهنی او از آرمانخواهی بیرونی به نوعی آرمانخواهی درونی تغییر شکل میدهد که یکی از انواع آرمانخواهی درونی میتواند اعتیاد باشد و حتی در مواردی سادهترین شکل آن، یعنی اعتیاد به مواد مخدر.
به عنوان مثال همان انسان آرمانخواه را در نظر بگیریم ..
اگر دقت فرد به جزییات آرمان مورد نظر خیلی زیاد نباشد، اما همچنان آرمانخواهی در او زنده مانده باشد؛ احتمالاً او بعد از دستیابی به موفقیتهای کوچک در زمینهی آرمان مورد نظر، خرسند شده و آن موفقیتها از نظر کیفی او را قانع میکنند. در ادامه فرد آرمانخواه تکرار و توالی آن موفقیتها را میخواهد، پس در آن زمینه بیشتر تلاش کرده و وقت صرف میکند و در نهایت به کار یا حرفهی آرمانخواهانهی خود معتاد میشود، که نمونهی این قبیل افراد در جامعه دکترها، مهندسان و دانشمندان برجسته میباشند.
حال نمونهی دیگری را در نظر بگیریم ..
فرد آرمانخواه با دقت نظر بیشتر نسبت به نمونهی قبلی و موضوع آرمانخواهانهی شبیه. او نیز شروع به تلاش در زمینهی آرمانخواهانهی مورد نظر میکند. اما نتایج برای او قانع کننده نیستند، زیرا او با دقت بیشتری به نتایج نگاه میکند و انتظار بیشتری دارد. پس کمابیش موفقیتها در نظرش کوچک و بزرگ جلوه میکنند. و در نهایت او ممکن است یکی از دو راه را در پیش بگیرد:
۱- موضوع آرمانگرایانه را به کلی فراموش کند، که این نشان میدهد که او از ابتدا آرمانخواه نبوده است و خلاف فرض ابتدایی است. و طیق برهان خلف مورد مطالعهی ما نخواهد بود.
۲- راه دیگر اینکه؛ برای دستیابی به موفقیتهای آرمانخواهانه، خودش را روز به روز بیشتر در تکاپو و کنکاش در جزییات موردنظر غرق کند تا اینکه ذهن و روح و جسمش به کلی فرسوده و ویران شود. حال او کمکم به نوعی فکرکردن معتاد میشود تا توسط آن بتواند نتایج موردنظر را تا حدودی قابل قبولتر نماید. پس او به فکر کردن معتاد شده است. بعد از این مرحله او دو راه پیش رو دارد:
۱-۲- یا اعتیادش را به فکر کردن تثبیت می کند.
۲-۲- یا پا را فراتر میگذارد و به سراغ جزییات فکر و موضوعات با دامنهی بسیار وسیعتر از کارش میرود، تا با اصلاح آنها بتواند تتایج تلاشها را اصلاح کرده و طبع آرمانخواهانهاش را راضی نگه دارد. با ادامهی این روند فرد به یک نقطهی غیر قابل بازگشت میرسد که در آن نقطه و از آن پس، یاس عمیقی از عدم توانایی برای تغییر قوانین کلی هستی در او پدید میآید. این نقطهی آغاز هجرت ذهن فرد به سرزمین ناشناختهی مجازیای به نام سرزمین آرمانی است، که در آن قوانین کلی هستی و عالم طبق خواست و میل او تعیین شده است. از آنجایی که این سرزمین هیچ پیوندی با عالم واقعی پیرامونی ندارد و بدلیل اینکه فرد نمیتواند قوانین سرزمین آرمانی را در واقعیت پیرامونی بیآفریند و تجربه کند، ممکن است به هر عامل مسکنی پناه آورده و بعداً به آن معتاد شود.
این عامل اعتیادآور میتواند، اینترنت، برنامه نویسی، موسیقی، مطالعه، فکرهای هذیانی، الکل، مواد مخدر و یا هر موضوع مجاز آفرینندهی دیگری باشد.
فرد معتاد تمام این فرآیند را بیاختیار و در ناخودآگاهاش سپری میکند و در نهایت با افتادن در دام اعتیاد، به مرور آگاهی از این فرآیند بیشتر به اعماق ناخودآگاه او میخزد و در نهایت او را از کشف این ماجرا عاجز مینماید.
پس فرد معتاد قربانی عامل اعتیادآور میشود.
اما امید همچنان باقی است ..