باید گفت که هنوز جنینِ تاریخ به مرحلهی بحرانی وارد نشده است. او حرفهای بسیاری برای گفتن دارد، اما دیگر گوشی برای شنیدن باقی نیست. او به سمت اضمحلال میرود و باری بسیار ناگفتهها را با خودش به پایان میرساند!
به این ترتیب در پسِ پردهیِ تمامِ این زندگی چیزی نهفته است که مادام که انسان زنده است با آن روبروست! و آن پاسخ به سوالی بزرگ و شاید بیپاسخ است:“زندگی؟”
در طول تاریخی که بر این جنین گذشته، بسیاری آمدهاند تا به این سوالْ پاسخی در خور بدهند و چه بسیار تلاشها که برای آن نکردهاند. آنچه از هستی و رمق انسان بوده، گذاشتهاند تا جامعتر و پویاتر گفته باشند. اما در آخر چیزی پیدا نیست. حرفی که برای سالیان بماند، الا آنچه یگانهی تاریخ و زمان برای این جنینِ رو به اضمحلال به ودیعه نهاده است. و تنها اوست که میداند.
چه اتفاقی افتاده است؟
بشر به چنان حماقتی دچار شده است که در مدتِ زندگیِ این جنین، جهان به خودش ندیده است؟ آری، او فهمیده است که انکارِ یگانه کاری سادهتر است، اما فراموش کرده که هر جواب سادهتر الزاماً جواب کاملتر نیست! آیا آن یگانه چیزی قابل انکار است!؟ ما میدانیم که او نیست و ما میدانیم که او حقیقت است. و با این همه آیا حالا زمان پیروی از حماقت است؟؟
من میگویم که نیست، مگر اینکه ما به "حُمْقْ" رسیده باشیم!
و اگر به حمق رسیده باشیم چه؟
آن وقت کار از کار گذشته است و باید هر لحظه منتظر پایان باشیم. آن وقت، "آن"؛ روزی بسیار نزدیک خواهد بود که در هم نشسته باشیم و نظارهگران ..
پس بگذارید دوباره به ابتدای ماجرا باز گردیم. میخواهیم از جنین تاریخ دربارهی او سوال کنیم؟
- آیا او را میشناسی؟ او را تا به حال دیدهای؟ اگر دیدهای پس "اگزیستانس" چه میشود؟ یعنی من کجای ماجرا قرار میگیرم؟؟ یعنی من به میراثی هم سن تو پشت کنم؟ نه من نمیتوانم! میراثی که دارم را به "حقیقت" ترجیح میدهم!!
پاسخی نمیآید. جنین غولآسای تاریخ خوابیده است! راهها به دو رسیده است. یا میراث را رها میکنیم و به او میرسیم یا سرنوشت ما را در مقابل او قرار خواهد داد. حالا آیا بهتر نیست که حقیقت را با دو چشم ببینیم تا کور نباشیم؟؟
شما چه میگویید!؟
حتماً چیزی زمزمه میکنید.! او حتی صدای زمزمهتان را میشنود. پس بیایید درست زمزمه کنیم.
..
خواستم دوباره به ابتدای ماجرا باز گردم، اما خواب موضوعی همگانی است.