به یک نگاه و کمی و حرف و برقِ آن گیسو
درآمدم به تمامی به پایِ آن آهو
که گفت سر بدهد از شما کسی آیا؟
میانِ آن همه عاشق نشسته آن بانو
خروش و وِلوِله از هر کَرانهای برخاست
به پایِ او که رَوَد جان و از پِیاش هندو
شرارههایِ نهانی به قلبِ من آمد
بلور و سیم و صمیمی، میانِ پا جادو
اسیرتان شده باشم، همیشه آزادم
وَ لَا یُؤَاخِذُکُم فِی سَبِیلُنا قَالُوا
کنون که آتشِ عشقت به جانم افتادست
زبانم اَلکن و بر لبم مِیِ تاهو
به مِهدیاَت گُذرد بیشما شبی سالی
بیا و دَر بِگُشایَش تو ای کمانابرو