ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

Writer, Philosopher, Life Architect, Time Architect
نویسنده، فیلسوف، معمار زندگی، معمار زمان

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جهان» ثبت شده است

..

و بعد، بیکرانگیِ زمان و هستی بر دوشم ریخت. حدودِ جاودانگی، از مرزهای میترا و گردونه‌ی خورشید عبور کرد، و من منتظر ماندم تا "آنجا بودگی"، خودش راعریان نشانم دهد. آنگاه این پایان، به تکرار و متوالی بر من گذشت:

 

"تغییرِ سبکِ نگرش به زندگی؛ بابی را در انسان، دراین موجودِ هستْ‌شونده خواهد گشود؛ که شاید تنها اعتقاداتِ خالص بتواند در او بگشاید."

 

..

من به مناسبت‌هایِ بی‌شماری به رازهایِ هستی سَرَک می‌کشم. آنجا به دنبالِ جاودانگی‌ام. به دنبال روحی که در میانِ همه چیز، یعنی درمیانِ همه موجودی؛ ساری و جاری است. به دنبال آن محیط، آن فناناپذیر و یگانه‌ی همیشگی. براستی که در تمامِ کوره راه‌ها و سنگلاخ‌ها به جستجوی آن بوده‌ام؛ اما آن همیشگی، به تمامی به‌دست نمی‌آید، بل دور از دسترس می‌نماید. با این همه شنیدم که در میانه‌ی این جنگل پر از راز؛ چیزی تکرار ‌شدنی هست. رازی همیشگی و تاریخی. رازی که نسل‌های متوالی صدای بلنداش را به تکرار شنیده‌اند و حتی قلم‌هایی آن را مکتوب کرده‌اند. آنچه بود، بارقه‌ای از ذاتِ حقیقیِ هستی بود. ذاتی که به چشم نمی‌آید بلکه به قلب الهام می‌شود.

 

چیزی که انسان بدرستی درک می‌کند، درمیان‌نهادن است. در قید آوردنِ آن بی‌قید. شاید شیوه‌ای است که ما حر‌ف‌هایمان را با قصد بیان می‌کنیم؛ تا ناخودآگاه، امیدوارِ پاسخی باشیم. پاسخی نامفهوم از جانب هستی، یا حتی از جانبِ عناصرِ هستی. و این امیدی شدنی است! مگر نه اینکه باد از رازِ هستی آگاه است و آن را با خود در زمین زمزمه می‌کند و انسان هر لحظه آن را می‌شنود. و درست آن بخش از حیاتِ هر انسان که از آن راز خالی است، از هستی خالی است؛ او را دچار یاس و درماندگی می‌کند. آن وقت خیالی شکل نمی‌پذیرد و رنگ از خواب‌های او، از رویاهایش محو می‌شود. او - انسان - به تنگنا کشیده می‌شود و در ناامیدیِ مطلقش درمی‌یابد که دست‌هایی درکارند. حتی خیال می کند.

من به قعر هستی کشیده می‌شوم. به جایگاهی که انسان خودش را با خیال می‌بیند.

اما به شما می‌گویم؛ چیزی که رها کردنی است، «هستن» است، «هستی» است؛ و آنچه دنبال کردنی است «بودن» است «بودگی».

هدفی که این رساله دنبال می‌کند، مقصد عالی انسان است. آن یگانه شدن و در عین حال پیوستن به تمامیِ ذراتِ هستی که بودن را می‌رساند. انسان می‌داند که شعورش روزی به کار می‌آید و آن زمان، آسودگی است، کشف است. آن وقت، زمان بر او می‌گذرد و ذات بر او بال می‌گشاید و او – انسان – می داند که به کار آمده است.

حالا صحبت از یک چیز است!

باید دانست که ذات، صدایی در خود نهفته دارد. تبصره‌ای نهانی که کشف را می‌رساند. و این صدا از علم نیست که می‌آید، که علم دیگر است و ذات دیگر. علم کور است برای فهمِ ذات و عقل زبون است که کارش یکسره به قیاس می‌رود. بلکه درست آن هنگام که انسان دست به رموز هستی می‌برد، دست به خیال می‌زند؛ درست آنوقت است که گامی به جلو برداشته است. گامی در نیل به «بودن». آنجا تمام شدنی نیست و راهش به کلمه نیز ختم نمی‌شود. بلکه به ناتمام می رسد. اما در کلمه است که رمزی ناگهانی پیدا می‌شود و الهام آغاز می‌پذیرد. آنجا، زایشِ فهمِ وجودِ انکارْناپذیرِ «بودگی» است. بودنی که در آدمی رشد و نمو می‌کند و بالاخره از او بیرون می‌ریزد. بعد پرورش می‌یابد و در زمانی معین زاییده می‌شود. پس دست به کارِ هستی شدن از کلمه آغاز می‌شود، اما به او ختم نمی‌شود. به بیکرانگی می‌رود.

..

و انسانِ از «هست‌گی» جدا شده، به «بودگی» می‌پیوندد.

 

- از مجموعه یادداشت‌ها پیرامون «بی‌کرانه‌مندی»

جمعه ۱۸ تیرماه ۱۳۹۵ هجری شمسی

  • یَحیَی
به این ترتیب می‌گذرد:
اوقاتی که آدمی در خارج از اتاق می‌گذراند، شبیه حالتی که روح از کالبد بلند می‌شود، دلهره‌آور و گاهی سهمناک است. حضور خاطری در کار نیست و بیشتر سایش آهن بر آهن است. آسایشی رخ نمی‌نماید و اگر آنکه به دنبال دنیا می‌دود، میدانست که به دنبال خسران می‌دود، هرگز چنین نمی‌دوید..
این ها اندکی از پیوندهای خارج از اتاقی است که برایتان آوردم .
...
پس این غزلِ کهنه‌! ی سایه بخاطرم آمد:

ندانمت که چو این ماجرا تمام کنی
ازین سرای کهن راهیِ کجام کنی!

در این جهانِ غریبم از آن رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی!

بَسَم نوای خوش آموختی و آخِرِ عمر
صلاحِ کار چه دیدی که بی‌نام کنی!

چنین عبث نگهم داشتی به عمرِ دراز
که از ملازمتِ همرهان جدام کنی!

دگر هر آینه جز اشک و خون چه خواهی دید
گرفتم آن‌که تو جامِ جهان‌نمام کنی!

مرا که گنجِ دو عالم بهای مویی نیست
به یک پشیز نیرزم اگر بهام کنی!

زمانه کرد و نشد، دستِ جور رنجه مکن
به صد جفا نتوانی که بی‌وفام کنی!

هزار نقشِ نُوَم در ضمیر می‌آمد
تو خواستی که چون سایه غزل‌سرام کنی!

لبِ تو نقطه‌یِ پایانِ ماجرای من است
بیا که این غزلِ کهنه را تمام کنی!

غزل از: هوشنگ ابتهاج (سایه)
  • یَحیَی

خواستم با واژه‌ای آغاز کنم که در زبان انگلیسی به آن [posthumous] می گویند. 

این وضعیتی است که یک فرد می‌تواند خودش را در آن قرار دهد و به این معنی است که فرد در هر زمینه‌ای که فعالیت می‌کند، حاصل فعالیتش را به بعد از مرگش موکول - پست - کند. به عبارت دیگر، فردی که خودش را در این موقعیت قرار می‌دهد،‌ اصرار دارد که حاصل و نتیجه‌ی فعالیتش در طول حیاتش به جهانیان عرضه نشود.

قصدم از مطرح کردن این موضوع این بود که کمی وارد خصوصیات یک فرآیندی بشویم که تا حدی غیر طبیعی است. اگر در تاریخ ایران نگاه کنیم، حافظ کسی بود که خودش را در این موقعیت قرار داده بود. با توجه به شواهد تاریخی که در دست داریم، دیوان حافظ بعد از مرگش توسط یکی از شاگردانش جمع آوری و منتشر شد. افرادی شبیه حافظ در تاریخ ایران و کشورهای دیگر زیاد به چشم می‌خورند. موضوع صحبتم بر شمردن این افراد نیست، بلکه قصدم این است که این موقعیت را تحلیل کنم. 

بنظرم افرادی که خودشان را در این وضعیت قرار می‌دهند، بطور خیلی قوی و جدی، احساس ناهمگونی با جامعه‌شان را در یک برهه‌ای از زندگیشان احساس می‌کنند و شبیه انسانی که سرخورده شده باشد، به کناری می‌خزند. اما در آن کنار به فعالیت‌هایشان با امید و انرژی ادامه می‌دهند. شاید بشود گفت، تنها اتفاقی که در این افراد می‌افتد از دست دادن آرزو است. بنابراین امید این افراد، هدف خاصی را دنبال نمی‌کند. یا بعبارتی امیدشان آرزویی را دنبال نمی‌کند و از اینجاست که آثارشان هرچه هست، چنان با ارزش و ماندگار می‌شود که هیچ وقت دستخوش گذران زمان نخواهد شد.

اینها عموماْ اگر از الگوی بی‌آرزویی پیروی کنند، آثاری ماندگار تا همیشه بر جا خواهند گذاشت.

پایان


 

 

  مرتبط:

- در پست بعد از [ابتذال مولف] صحبت خواهم کرد.

- پست‌ها را کوتاه می‌نویسم که در حوصله یک وقت فراغت بیاید.

- این وبلاگ را با زاویه‌ی دید متفاوتی نسبت به وبلاگ دیگری که سابق بر این فعال بود، آغاز کرده‌ام. که راجع به آن هم صحبت خواهم کرد.

- مطالب وبلاگ قبل [http://mehdi-bateni.persianblog.ir] قابل انتقال به این وبلاگ نبود، لذا اگر می‌خواهید اطلاعی از گذشته‌ی وبلاگ داشته باشید به آدرس فوق سر بزنید.

  • یَحیَی