نامههایی به خانم عزیز - نامهی چهارم و پایان
Saturday, 26 July 2014، 01:45 AM
خانم عزیز، همه لرزش دست و دلم از آن بود که شما را در همان ابتداییترین لحظهی ممکن، دیدم و دریافتم که اگر عشقی هست، و هر چه هست شاید فقط پلی است که من را تا مرز با شما بودن و شما را تا مرز رها بودن، میرساند.
خانم عزیز، آنگونه که آغوش شما را دریافتم، عطری است که در منتهای مجرای تنفسیام، جا خوش کرده است و من هر روز و هر شب، با نوازش این بوی مطبوع به خواب میروم و چشم از خواب میگشایم.
باری، خانم عزیز، بودن با شما قصهای را میمانست که خواه یا ناخواه پایانش از راه میرسید. خانم عزیز، نامهای دیگر نیست که برایتان بفرستم، زیرا میدانم که آدرس محل سکونتتان تغییر کرده است و شما را دسترس آن نیست که نامهی دیگری از من دریافت کنید.
خانم عزیز، گرمای مطبوع تنتان را دوست دارم.
خدانگهدار
و
پایان
قسمت بعد - ندارد.