دیالوگ های ذهنی - چهار
Saturday, 26 July 2014، 01:58 AM
در تب و تاب یک کنفرانس بودم و لپ تاپم را وقتی نگاهش کردم که مملو بود از خاک شکل داده شده. قطره های چکیده از انارهایی که دیشب تا دیر وقت با پریوش می خوردیم با خاکی که از مدت ها قبل رو و توی لپ تاپ مانده بود، معجونی ساخته بودند که شبیه اکثیر جوانی بود.
بعد فکر می کردم که، این شکل را آدم می تواند در ریه ی سیگاری ها هم پیدا کند، شاید. بعد یک روندی رو به گسترش در ذهنم پدیدار شد که، از خودم می پرسید چرا آدم ها می روند و سیگار می کشند.؟
جواب دو تا بود!
دسته ی اول - سیگار کشیدن و به تبع آن سیگاری شدن برای تفریح و سرگرمی
دسته ی دوم - سیگاری شدن برای اینکه انسان بخواهد فرار کند از یکسری سختی ها و درد ها و آزارها که به استخوانش رسیده است.
دسته ی اول که خودش خواسته و اگر یک وقتی هم بخواهد یا نخواهد، به هر ترتیب می تواند شاید تفریحش را با یک گزینه ی دیگری جایگزین کند.
اما دسته ی دوم، خودش ناخواسته و از روی بی پناهی آمده است اینجا و روز به روز هم که می گذرد، ببینید آدمی که درد دارد و درد را لمس کرده باشد، از آن خلاصی نخواهد داشت. با درد هم خانه شده است. و ببینید این آدم با سیگار باید چکار کند. یا بهتر است بگوییم، سیگار با این آدم دارد چکار می کند. بعد این آدم با سیگار خو می گیرد، از جامعه و مردم و حتی تفریح کم کم دور می شود و در نهایت منزوی می شود. آدمی که درد داشت و دغدغه داشت و کار جدی می کرد، حالا دیگری وصله ی نچسب اجتماع می شود و بعد از یک مدتی که گذشت، دیگر کسی او را نمی فهمد.
و جالب اینکه دسته ی اول هم، بعد از یک مدتی که گذشت در خودش درد احساس می کند، دغدغه پیدا می کند، و می خواهد که کار جدی بکند.
اما باید دانست که برای این دسته ی اول، درد داشتن a posteriori (dependent on experience of smoking) است، لیکن برای دسته ی دوم، درد داشتن a priori (independent of experience of smoking) است. پس در می یابیم که درست است که انسانی که سیگاری شد و بعد درد پیدا کرد با انسانی که درد داشت و سیگاری شد، هر دو بعد از مدتی المان های مشترک درد و سیگار را در خودشان خواهند یافت، لیکن مبدا و منشاء این دو درد فرقی با هم دارند از زمین تا آسمان.
بعد فکرهایم از هم گسیخت و دوباره به کارم برگشتم. Presentation on mathematical expression of language
- 14/07/26