نامهای برای پیتر:
پیتر عزیز، هرچند برای خودم هم بسیار سخت و غیرقابل باور است که بعد از ۸ ماه زندگی مشترک با تو، تصمیم گرفتهام که به این زندگی مملو از رنج و تباهی پایان بدهم، و دلیلش را هرگز تا به حال با تو در میان نگذاشته باشم. اما پیتر، مرد رویایی من؛ میخواهم این را بدانی که رنج من، آن طور که تصور میکردم با ازدواج با تو پایان نپذیرفت.
مسلم است که این موضوع هیچ ارتباطی به تو ندارد و کاملاً به خودم مربوط میشود. اما تو میدانی که من، دختری هستم که اصلاً و ابداً هیچ شباهتی به دخترها نداشته و ندارم. از اول هم شبیهشان نبودهام. از همان بچگی هم همبازیهایم پسرها بودند. با آنها رشد کردم، زندگی کردم و بزرگ شدم و تا همین حالا که این سطرها را برایت مینویسم تا با تو خداحافظی کرده باشم هم، هر چه به خودم دقت میکنم، هیچ حالت دخترانهای در خودم نمیبینم. خب این طبیعی است که در اثر معاشرت با پسرها، بتوانم شبیه آنها، به زندگی نگاه کنم. عزیزم، در این مدت که همسر تو شدهام، یکبار هم نتوانستم بگویم که دوستت دارم. تو میتوانی این را به پای غرورم بگذاری و یا حالتهای پسرانهام. اما حالا که مطمئنم که دیگر تو را نخواهم دید، به تو میگویم که مهرت چنان در اعماق قلبم جای گرفته که هرگز، حتی پس از مرگم هم از آن بیرون نمیآید. من میل به تو را با خودم به اعماق آبها میبرم، چرا که از این کار ناگزیرم. گودال سیاه مدیترانه، بکرترین جا برای نگه داشتن قلب من است. قلبی که سرشار از تو و با تو بودن است.
حالا بدون دلهره میتوانم نشانت بدهم که یک زن چقدر میتواند مردی را دوست بدارد. اگر من زنده میماندم، یک روز قبل یا بعد از تو میمردم، اما عشق من به تو چه میشد؟ هزار و یک اتفاق برایش میافتاد. شاید به مرور زمان تازگی و طراوتش را از دست میداد. شاید رنگ میباخت. شاید این زندگی ناپایدار آن را به نفرت تبدیل میکرد. شاید کسی میآمد و جای آن را میگرفت. حتی شاید بعد از مدتی متوجه میشدم که عاشق تو نبودهام و هزار و یک شاید دیگر که ممکن بود برای عشق من به تو اتفاق بیافتد. اما من برای اینکه عشقم به تو به این شایدها مبتلا نشود، آن را در قلبم نگه داشتم و حالا که احساس کردم دیگر قدرت پنهان کردن آن را ندارم، تصمیم گرفتم که آن را با خودم به جایی ببرم که دیگر شایدی برایش اتفاق نیافتد. جایی همیشگی!
حالا که این نامه را مینویسم بالای گودال مدیترانه در قایق نشستهام. بعد که نامه را تمام کردم، جوهر و قلم را به دریا میاندازم تا دیگر کسی نتواند با آن برای تو نامه بنویسد و نامه را در این بطری میگذارم تا به دستت برسد. پاهایم را میبندم و بعد هم چشمهایم را که اگر در اثر ترس پشیمان شدم؛ دیگر کاری از دستم برنیاید. و بعد با کمال عشق و علاقهای که به تو دارم، خودم را به دریا میسپارم؛ تا روزی که همه در پیشگاه پدر آسمانیمان حاضر میشویم، بگویم که چطور از عشقی که در وجودم به ودیعه گذارده بود، پاسداری کردم. حالا دیگر نامه را تمام میکنم.
دوستت دارم.
الینای تو