سپاسگزارم از شما، که شاعرم کردید
به خیلِ عاشقانتان، چو داخلم کردید
از آن دهان تنگتان چو غنچهای چیدم
به میکده بِبُردهاید و عارفم کردید
من از خیال رویتان به شب نمیخوابم
و تخت و آن حوائجی، که حاصلم کردید
چو بنده هر که دیده آنچنان پری رویی
به حالتی به سر رَوَد، که عاشقم کردید!
و گر سخن بجز شما کسی به من گوید
چنانْشْ به تیر میزنم، که واقفم کردید
به قصر و بارگاهتان، به قصدتان دیشب
به آن امید آمدم، که وامِقَم کردید
و این جوابِ سخت از آن لب قشنگ آمد
"برو به شهرِ خود ای که، کلافهام کردید"
چنین که با منِ بیدل شما بِکَردی تا
نمازم از برایتان، که کافِرم کردید
چگونه در هوایتان به سر کُنَد مهدی
شما که با خیالتان، مسافرم کردید