متصلیه
Friday, 11 July 2014، 03:31 PM
وقت آن بود که یک دیداری با اوقات گذشته ام، تازه کنم، بنابراین تصمیم، با تکرار یک تجربه اما به روزتر و جدا از خذف و سانسىور، صفحه ای باز کردم که مطالبش ادامه دهنده ی راه یادداشت های خودم در پرشین بلاگ باشد. گاهی اوقات انقدر با خودم کلنجار می روم که چیزی ننویسم، حرفی نزنم، اصلاً مگر آگاهی با نوشتن و گفتگو و بحث بدست میاید. اگر اینطور بود تمام انسان های صاحب مکتب بعد از گفتگو و جدل، برای بشر پیغام و مکتب می آوردند، حال آنکه آنان که در تاریخ یادگاری از خود به نیکی برجاى گذارده اند، از ماندن در جنگل ها و پیمودن بیابان ها و گذراندن در غارها و همه را به تنهایی گذاردن بوده، که اینگونه برفروخته اند و نورشان برای همیشه ى بشر باقی گذاشته اند. بعد قلبم که درد می گیرد در می یابم که رسوا شده ام.
حال چگونه باشم؟
می دانم، اما نمی توانم، که من ضعیفم و نامطمئن، به خودم؛ که انسان بدرستی هر چه می کشد از خودش می کشد.
- 14/07/11