ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

Writer, Philosopher, Life Architect, Time Architect
نویسنده، فیلسوف، معمار زندگی، معمار زمان

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «universal» ثبت شده است

این متن با جانبداری نوشته شده است.

قرار بود به جای این متن، قسمت دوم مقاله‌ی اعتیاد نوشته شود، اما کار به نوشتن این موضوع کشید. وقتی به این نکته فکر می‌کنم که قرار است درباره‌ی الگوهای هستی‌شناسی صحبت به میان بیاید، ناخودآگاه در ذهنم، موضوع به خداوند تبارک و تعالی ختم می‌شود و البته که باید در چنین مواردی متن را با جانبداری نوشت. چرا؟!

زیرا صحبت درباره‌ی آنچه در دایره‌ی لغات ما ٰهستیٰ نامیده می‌شود، خواسته یا ناخواسته به منشاء و پدیدآورنده باز خواهد گشت و آن وجودی جز خداوند متعال نخواهد بود. به این ترتیب خواه یا ناخواه شما در بررسی خود بی‌طرف نیستید و این از عجایب خلقت خداوند به شمار می‌آید؛ چرا که وجود عظیم و خالق او هرگز به مخلوقات اجازه‌ی بی‌طرفی در مورد او را نمی‌دهد. باید تصدیق کرد که صحبت از هستی، و به تبع آن صحبت از شاخه‌ها و متعلقات آن، تحت تاثیر اتمسفر و جو بسیار قدرتمندی بنام وجود یکتای خالق قرار دارد و به این ترتیب اگر با دید به قدر کافی گسترده و جامع، به موضوعات مرتبط با تمام پدیده‌ها بنگریم، پی‌ می‌بریم که صحبت و کشف در این میدان تنها شبیه بازی کودکان برای یافتن یکدیگر در شبی تاریک است. من بیشتر اوقات وقتی در هستی غور می‌کنم، می‌فهمم که انسان در طول تاریخ چند هزار ساله‌اش چیزی از هستی را درنیافته که قابل بررسی و اهمیت باشد. او همواره از سردرگمی‌ای به سردرگمی دیگری درافتاده است. تنها کاری که انجام شده است، این بوده که انسان خواسته خودش را قانع کند که موضوع تازه‌ای را کشف کرده است و در مقابل زندگی‌اش بی‌تفاوت نبوده است. با این مقدمه، خواستم به این مطلب اشاره کنم که باید چنین به تمام مطالب کشف شده توسط انسان نگاه کرد که آن‌ها جز ارضاء کردنِ به ناچار میل به دانستن و در دست گرفتن اختیار زندگی انسان چیز دیگری نیست؛ پس از نظر فلسفی هرگز قابل اتکاء و استناد نمی‌باشد بلکه بیشتر به بازی‌ای کودکانه می‌ماند که در آن مقصود تنها گذراندن اوقات با دوستان و احساس مسوولیت کردن در قبال مسایلی مرتبط با حیات آدمی در این کره‌ی خاکی است. با این نگاه نه تنها مقاله‌ی بنده، که در اینجا می‌خوانید، بلکه تمام دست‌آوردهای بشری در تمام عرصه‌ها و زمینه‌های علمی (آکادمیک و غیر آکادمیک) و غیر علمی، به کاغذپاره‌هایی برای سرگرمی شبیه خواهند بود. حال با دانستن این پیش‌نیاز اساسی به بررسی اجمالی هستی‌شناسانه‌ی عالم می‌پردازیم تا از آن میان الگویی قابل قبول - و البته چنان که گفته شد، کودکانه و مطلوب برای بازی - ارائه کنیم.

حالا از خانه، که نزدیک‌ترین به ماست شروع می‌کنم. با توجه به بررسی‌های اخیر انجام شده درمورد منظومه‌ی شمسی، و البته با دانشی که از گذشته به ما رسیده است؛ دریافته‌ایم که مدار گردش زمین به دور خورشید - و یا از نظر من، مدار گردش خورشید به دور زمین - متغییر است و به همین دلیل خورشید در طی سال از نقطه‌ی مشخصی طلوع نمی‌کند، بلکه در طیفی از نقاط از شرق طلوع می‌کند. با نگاه ساده به این موضوع درمی‌یابیم که درست است که در عالم نظمی حاکم است و آن را به عنوان مثال می‌شود طلوع خورشید که همیشه از شرق اتفاق می‌افتد تعبیر کرد؛ اما در این نظم بی‌نظمی‌ای هم حاکم است و آن مشخص نبودن دقیق نقطه‌ای است که خورشید از آن بیرون می‌آید. با این حساب نظم در عین بی‌نظمی اتفاق می‌افتد.

با تعمیم این پدیده‌ی ساده به هستی، می‌شود به سادگی دریافت که زمام امور عالم با سلسله‌ی نامنظمی از نظم و بی‌نظمی اداره می‌شود و تنها این حالت است که حداقل حیات را برای انسان در زمین میسر ساخته است و این موضوع بیان کننده‌ی آن است که این هستی روزی در آخر به پایان خواهد رسید. زیرا عامل بی‌نظم کننده در آن مشهود است.

- نکته‌ی قابل نقد این است که چرا من با یافتن یک مصداق آن را برای نتیجه‌گیری به کل عالم ارجاع داده‌ام؟!

پاسخ آن است که؛ درست که گفتیم هستی عامل بی‌نظم کننده دارد، اما این عامل بی‌نظم کننده، در هستی بطور مشابه و منظمی یافت می‌شود. به عبارت دیگر هستی در مورد عامل بی‌نظم کننده از الگوی ثابتی پیروی می‌کند. پس می‌شود الگوی بی‌نظم کننده را به هستی تعمیم داد.

اگر الگوی هستی را الگوی ایده‌آل در نظر بگیریم؛ برای رسیدن به یک برنامه‌ی قابل قبول حداقل باید به ایده‌آل گرایش داشت. و از آنجایی که می‌دانیم برای زندگی، داشتن یک برنامه بسیار مفید خواهد بود، آن برنامه باید به برنامه‌ی موجود در هستی میل داشته باشد. حال در می‌یابیم، برنامه‌های ما در بهترین حالت، آنهایی هستند که با بی‌نظمی ترکیب شده‌اند. این یعنی چه؟

برنامه‌ی با بی‌نظمی برنامه‌ای است که علاوه بر اینکه از الگویی پیروی می‌کند، دارای زمان‌بندی جامدی نباشد. یک نمونه‌ی بسیار واقعی و ملموس آن برنامه‌ی نماز خواندن است. در برنامه‌ای که برای نماز ما مسلمان‌ها تعریف شده است، پنج بار در زمان‌های مخصوصی نماز خوانده می‌شود. این زمان‌ها، هرچند وابسته به زمان خاصی هستند؛ از نظر زمانی جامد نیستند. به عنوان مثال نماز صبح با فجر محاسبه می‌شود و از آنجایی که زمان فجر در طول سال تغییر می‌کند، پس زمان ساعتی نماز صبح و همینطور مابقی نماز‌ها (البته این تغییر در نماز ظهر کمتر است) با پیروی از الگویی خاص متغییر است. این برنامه برای نماز خواندن که از جانب خداوند برای ما تعیین شده است، نمونه‌ای از برنامه‌های منطبق بر الگوی هستی شناسانه است و این خصلت نظم متغییر که در آن تعبیه شده است، باعث شده که بطور بسیار قدرتمندی در طول تاریخ ۱۴۰۰ ساله از گزند تغییر و تحریف در امان مانده باشد و اِنْشٰاالله تا روز موعود باقی خواهد ماند.

نمونه‌ی دیگر از این نظم سازگار با الگوهای هستی شناسانه، تقویم قمری است که ماه‌های اسلامی را تعیین می‌کند. این تقویم که با گردش ماه به دور زمین محاسبه می‌شود، ممکن است در دوره‌های نامشخصی تغییر کند و تعداد روزهای ماه را کم و زیاد کند. به این ترتیب ماه مبارک رمضان ممکن است، ۲۹ روزه یا ۳۰ روزه باشد. این برنامه‌ هم در عین حال که الگو دار است، از نظم ساعتی خاصی تبعیت نمی‌کند.

با کمی دقت می‌شود به نمونه‌های دیگری پی برد. مثلاً تعداد رکعت‌های نماز و سوره‌های قرآن مجید. بنظر من در صورتی که ما می‌خواهیم برای زندگی خود الگویی تعریف کنیم که علاوه بر کارآرایی بالا، قدرت انطباق با شرایط گوناگون و همچنین حیات طولانی داشته باشد؛ خوب است که قبل از برنامه‌ریزی بی‌نظمی را در الگوی مورد نظر مد نظر قرار دهیم.

حتی اگر بخواهیم از دید الهی به عدم استقامت برنامه‌ی منظم جامد نگاه کنیم، درمی‌یابیم که آن الگوی بسیار منظم و دقیق به زودی شکست می‌خورند، زیرا خداوند قادر مطلق، بسیار غیور است و غیرت خداوند اجازه نخواهد داد؛ چیزی در هستی بطور کامل و بدون هیچ نقصی برای مدت طولانی حضور داشته باشد. بی‌عیبی و بی‌نقص بودن تنها به ذات مقدس خداوند اختصاص داشته و خداوند آن را و دیگر خصوصیات الهی را به هیچ موجود دیگر در هستی شریک نمی‌شود. پس اگر به دنبال ایده‌آل گرایی هستیم، باید مطمئن باشیم که هر چه زودتر با شکست مواجه می‌شویم. از نمونه‌های ایده‌آل گرایی مطلق می‌شود به الگوی نازیسم اشاره کرد. هیتلر فردی بسیار نکته سنج و با پشتکار بسیار بالا بود، و برنامه‌ی بدون نقص و بسیار دقیق برای الگوی حکومتی نازی ارائه کرده بود. در صورتی که در واقعیت می‌بینیم که خیلی سریع برنامه‌ی بسیار دقیق او و یارانش با شکست مواجه شد. زیرا او بطور خیلی ایده‌آلی برنامه‌ریزی کرده بود و هرگز به این مورد فکر نکرده بود که برنامه‌های بسیار ایده‌آل طبق سنت الهی به زودی شکست می‌خورند. مثال دیگر فراعنه هستند که قصد داشتند آن سلسله‌ی را بدون نقص ادامه بدهند و سرنوشت آن‌ها مدتی به درازا نکشید و مشخص شد.

نمرود و دیگران هم قصه‌هایی است که خداوند در کتاب‌هایش که برای انسان‌ها فرستاده است، به آن‌ها اشاره کرده و البته با یک برگشت سریع به زمان حال باید کمونیست را هم در نظر گرفت.

اِنْشٰاالله در مقاله‌های بعدی به دلایل ماندگاری بعضی از الگوهای غیر سالم هم اشاره کرده و درباره‌ی آنها بحث می‌کنم.

  • یَحیَی

آیا براستی حقیقتی هست؟

از خودم شروع می‌کنم. از کوچکترین ذره‌ای که در خودم سراغ دارم. از آن چیزی که تمام توانم را بکار گرفته تا روزنه‌ای به بیرون از من باز کند. از ارتباطی که در خیال، میان من و هر آنچه غیر از من است؛ شکل می‌گیرد.

اگر بخواهم بطور قطع از پدیده‌ای یا موضوع ملموسی صحبت کنم؛ کار از همین ابتدا به خطا رفته است. چرا که دریافت هر خواننده یا شنونده‌ای - بیننده نمی‌تواند دریافتی داشته باشد، چرا که فعل دیدن جدای از خواندن یا شنیدن است. شنیدن با غضو دیگری غیر از چشم انجام می‌شود، اما خواندن (مطالعه کردن) توسط چشم صورت می‌گیرد و دیدن نیز توسط چشم انجام می‌شود. بهتر است تعریف واضحی از دیدن قرارداد کنیم تا با خواندن اشتباه نشود. وقتی کلمه توسط چشم دیده می‌شود، به صرف دیده شدن، خوانش اتفاق نمی‌افتد، چرا که در دیدن تحلیل از کلمه در دست نیست. منظور از خواندن (خوانش)، تحلیل موضوع یا مطلب دیده شده توسط چشم در مغز است. بنابراین خواننده می‌تواند دریافتی از موضوع دیده شده داشته باشد که به آن خواندن می‌گوییم. و تمام - دریافتی از درون خودش است. دریافتی که با فاصله‌ای عمیق و گسسته بین بیان کننده (مولف) و بیان گیرنده (مخاطب) اتفاق می‌افتد. و چنین موضوعی در بحثی که قصد گسترشش را دارم، محلی از اعراب ندارد.

این را بطور ساده‌ای می‌شود تصدیق کرد که وقتی مطلبی، شنونده یا خواننده‌ای - که هر دو دریافت کننده‌ی موضوع مورد بحث هستند - ندارد، پس مطلب قابل بیان نیست. اما دقیقاً تلاش گیاه‌وار ذره‌ای که در من هیجان و تلاطمِ ارتباط با دنیای پیرامونی را موجب می‌شود؛ این دید تک محورانه را ایجاد می‌کند، که با تمام یاس و دلمردگی‌ای که به متن این رساله دارم، آن را به امید روزنه‌ی نوری که ناگهان و سرزده به درونم بتاید؛ ادامه دهم.

..

موهبت نوشته‌هایی از این دست، یادآوری نکته‌هایی است که همانند گردویی رسیده آماده‌ی بازگشایی‌اند. چنین که پوسته‌ی رویین تن گردو پس از چندی سست می‌شود و تمام توانش را به پوسته‌‌ی زیرین که تا چندی پیش کاغذی بیش نبوده، می‌دهد. پوسته‌ی زیرین اما حالا سخت شده و از یک لایه‌ی کاغذی که از بقایای خودش بجا مانده، محافظت می‌کند. لایه‌ی کاغذیِ بازمانده اما، پوستی است برای حجمی تازه و درهم تنیده که هیچ تنش و کنشی را، از زمانی که نطفه‌ی خامی بیش نبوده تا حالا که گردویی رسیده شده، فراموش نکرده و تمام آن تجربه‌ها و سال‌های دراز را در پیچ و تاب‌های خود جای داده است.

بعد گردوی رسیده، روزی توسط مخاطبی چیده می‌شود و پوستش کنده می‌شود و لایه‌ی سختش می‌شکند، تا توده‌یِ غنیِ غلیظِ گرمِ ناهمگونِ شیاردار را به بیداری‌اش خوش آمد بگوید.

بیشتر اینگونه است که کلمات قبل از آنکه حکمی را حکایت کنند، مخاطبی می‌شوند برای آنی که گوش فرا داده است. آنی که شنیدن را تاب می‌آورد. آنی که از خود بی‌خبر می‌شود و از هستی خبر دار.

حالا می‌شود شروع کرد و از آنِ خود به هستی چشم گشودن را تجربه کرد.

و بعد چه خیال خامی است که فرض کنیم آن ذره‌ی کوچک، آن چیزی در درون انسان، راه به جهان می‌گشاید که نمی‌گشاید.

که باز هم نمی‌گشاید ..

  • یَحیَی
ادامه از هستی، انسان، گناه - ۰۱
..
دو راه در مقابل انسان شکست‌خورده و آن کس که احساس گناه می‌کند.
.. و انتخاب با گناهکار است.
...
- وسوسه‌ای اغواگر که او را به عمق خودش می‌برد و از او می‌خواهد که از خودش و از زندگی متنفر شود و در ادامه به او بی‌لیاقتی و بی‌قیدی می‌آموزد؛ تا دوباره و دوباره دچار گناه شود.
انسانی که در این حالت قرار می‌گیرد، ضعیف می‌شود و هر جاندارِ ضعیفی، طعمه‌ی لذیذ و سهل‌الوصولی برای کفتارها و درندگان بدصفت است. انسانی که کرامت انسانی‌اش را بر اثر ضعف از دست داده، روحش آهسته آهسته و در خفا می‌میرد و شیطان آن را تسخیر می‌کند.

- در همین مواقع ناامیدی، می‌شود انسان شکست‌خورده ایمان بیاورد، به چه؟ به یکتای بی‌همتا. او که ایمان می‌آورد، مؤمن نامیده می‌شود. او از رحمت بی‌بدیل خداوند، هرگز ناامید نمی‌شود. زیرا او در ستیزی شبانه‌روزی با تاریکی است. اوست که به سوی آفریدگارش باز می‌گردد. چرا که راه دیگری نمی‌شناسد. او توبه می‌کند و به‌ سوی هستی‌ دهنده‌اش باز می‌گردد. او کاملاً می‌داند، که اگر اسیر وسوسه‌های اغواگرانه‌ و ناامیدگرداننده‌ی شیطان بشود، رو به سوی مرگ نهاده است. مرگی تدریجی و به مرور .. مرگی که او را جاودانه در ظلمت رها می‌کند. پس آنکه ایمان دارد، در این جهان امیدوار زندگی می‌کند و با امید است که انسان زنده می‌ماند آزمون‌ها یکی پس از دیگری از سر می‌گذراند.
آنکه گناه می‌کند، شکست خورده است؛ اما شکست‌خورده‌ای که ایمان دارد، امیدوارانه، استوارتر و مصمم‌تر از گذشته بلند می‌شود و ادامه می‌دهد.
او به خوبی می‌داند که برای رسیدن به پروردگارش، باید دوباره و دوباره تلاش کند. دوباره سر فرود آورد و از آفریدگارش بخواهد که او را ببخشد و البته که وعده‌ی خداوند خلاف نمی‌شود. و آن بخشش بی‌انتهایش است.
پس قلبش محکم‌تر می‌تپد و امیدی تازه در رگ‌هایش به جریان در می‌آید. او که قبلاً برخاسته، و افتاده بود؛ دوباره برمی‌خیزد. او برخاستن را می‌آموزد تا روزی آن را به دیگری بیاموزد.
و می‌داند، که اوست که هدایت می‌کند. همواره خداوند است که بندگان را به خیر و شر رهنمون می‌شود و به انسان گوشزد می‌کند که هیچ زمانی از وسوسه و شر شیطان در امان نیست، مگر اینکه به آغوش مهربان او بازگردد.
..
بعد یاد خداوند است که دل را آرام می‌کند و انسان را امیدوار می‌گرداند و او را به تلاش و نظم دعوت می‌کند. به تکرار، و تکرار؛ این هولناک‌ترین پدیده‌ی هستی، وقتی خوبی را در انسان نهادینه کند؛ آجرهایی است که بر هم گذاشته می‌شوند تا ستونی بالا بیاید که بر آن، سقفِ اطمینان جای می‌گیرد. تکراری که خوبی را در نهاد انسان می‌کارد و ایمانی که وسیله‌ی نجات آدمی است.
قلبی که محکم‌تر می‌زند، نشان سلامتش است؛ و انسانی که امیدوارتر می‌رود، نشان سلامتش.
و خداوند بازگشت کنندگان را دوست دارد.

پایان
  • یَحیَی

قرار بود این مطلب در مورد هستی تحریر شود، اما در میانه پایش به انسان و گناه باز شد ..

چند سالی است که صحبت‌هایی در مورد [هستیِ رو به انبساط] مطرح می‌شود. در مورد جهانِ پیرامونی که حجمش رو به افزایش است و دلیل آن را دور شدن کهکشان‌ها از یکدیگر ذکر می‌کنند!!

این فرضیه حالت بسیار کودکانه و کندذهنانه‌ای :) به خود می‌گیرد وقتی که فکر کنیم؛ ما چطور جهان را منبسط شونده فرض می‌کنیم در صورتی که هنوز هیچ ایده و یا تصوری از مرزهای بیرونی آن نداریم!!؟


  • قابل توجه عُلَما و دانشمندان:
حالت انبساط برای یک فضا وقتی معنی پیدا می‌کند که بدانیم آن فضا؛ مثلاً حجمی معادل x را دربرگرفته و این حجم طبق معادله‌ای مثلاً شبیه x+t در حال افزایش است. این معادله دو مجهول دارد و با فرض اینکه - در جهت اثبات نظریه‌ی انبساط گام برداشته - پارامتر t را زمان قرار دهیم و آن را منبسط‌شونده و مبتدا از مبدا طبیعی در نظر بگیریم، یعنی عدد ۱، باز هم با معادله‌ای روبرو هستیم که یک متغییر مجهول یعنی x دارد که مبین یا تعیین‌کننده‌ی انبساط نخواهد بود.


در اثر کوچک شدن ذهن، کار بشر به جایی رسیده است که دیگر حتی نمی‌تواند خودش را از چهارچوب ذهنی یک فکر نادرست رها کند؛ و این بدون شک بدلیل نوع استنباط بشر از هستی و نگرش آن به جهان پیرامونی است.
در این دوره، یعنی در سال‌های ابتدای قرن بیست و یکم، بشر دچار یک کم ذهنی مزمن شده است. حالتی که سخت باور نکردنی است و در کلمه نمی‌آید، زیرا مملو از معادلات احمقانه‌ی ریاضی و فیزیکی است. معادلاتی که هدف اساسی زندگی گذرای انسان را هم تحت‌الشعاع خود قرار داده‌اند.
در نتیجه، انسان از ادراک فطری ماورایی و فراطبیعی خود به مرور زمان فاصله گرفته و دچار یک تنگی روحی و تنیدگی شعوری شده است. زیرا نیروهای طبیعی و فطری‌اش را به دست فراموشی سپرده و به معنیِ مطلقِ کلمه، خود را دچارِ عقلِ لنگ کرده است. عقلی که خیره‌سر و نمک‌نشناس و ناسپاس است و تا انسان را در پیله‌ای که خودش با دست خودش به دور خودش تنیده خفه نکند، دست از سرش برنمی‌دارد.
پس بهتر این باشد که انسان سعی کند، با تلاش مضاعفی به کیهان و هستی بپردازد و خود را از پیله‌ی عقل بیرون بیاندازد. اما گویی بدون اینکه برای این شناخت قانون تعیین کند، نمی‌تواند بفهمد. پس شروع می‌کند به سخن گفتن ریاضی‌وار درباره هستی و کیهان و ساخت و پرداخت تئوری‌های پوچ و بی‌اساس که براساس عقل کم‌بین خلق می‌شوند و در آخر کارش به اینجا می‌کشد که بیاید دیوار‌های هستی را هم طراحی کند. کوته‌فکری کند..
البته باید خدا را شکرگزار بود که عقل هنوز برای گناه و توبه معادله‌ای کشف نکرده است، زیرا پایش به آنجا نمی‌رسد و تمام آن، تنها موضوعی سری و پنهان بین انسان و پروردگارش است. این را که -انسان هر چقدر هم پاک و درست زندگی کند؛ بسته به درک‌اش از حیات، از گناه دور نخواهد ماند و بالاخره این وسوسه روزی به سراغش می‌آید و آن روز موقع امتحان است.!- عقل نمی‌فهمد.

پس عقل را رها می‌کنم و به سراغ انسان می‌روم.

او یا از این نبرد سر بلند بیرون می‌آید یا شکست می‌خورد.
در هر دو صورت آن امتحان پایان می‌پذیرد و امتحان دیگری در زمانِ نامعلوم دیگری روی می‌نماید و او را محک می‌زند.
در تمام این حالات تنها یک موضوع است که انسان می‌تواند آن را به یاری خویش بخواند و آن فراموش نکردنِ یکتاییِ فرمانروایِ مطلقِ کیهان است. چیزی که در انسان تا مرزِ «شدنْ» می‌آید، اما هیچ‌وقت "نمی‌شود". ذاتی که پر از هستیِ مطلق است. آنکه امتحان را برای انسان قرار می‌دهد تا او را به خودش بخواند، و او انسان شکست‌خورده را بیشتر می‌پسندد.
دو راه در مقابل انسان شکست‌خورده و آنکس که احساس گناه می‌کند.
.. و انتخاب با گناهکار است.
...
و دو راهِ پیشِ رو؛ در "هستی، انسان، گناه - ۰۲" می‌آیند.
  • یَحیَی

... But this I thought was the meaning of life, that the individual shook off the habit of accepting the favours of difference, should that be tempting, steeled himself against its humiliation, should that weigh down on him, in order to find the universal, what is common to all human beings, to concern himself only with that. Oh! how beautiful to lose oneself in this way. But then I thought again that in the having of this concern the meaning of life was to be concerned for oneself as if the particular individual was all there was. Oh! how beautiful thus to find oneself in the universal! If the universal is the rule then the individual is the paradigm [corrected from: demand]; if the universal is the demand then the individual is the fulfillment; if the universal is everything, if the universal says everything, then the particular individual believes that the everything is said about him - him alone.

So if the place and context here did not require a signature, none would be needed, for again it is infinitely inconsequential who has said it (as though the favoured one said it, the one who was one said it, the one who was wronged being in no position to say it, since after all they all have it in them to do it.)

Is signature not required? 46 VII I B 200 - S. Kierkegaard.

  • یَحیَی