این متن با جانبداری نوشته شده است.
قرار بود به جای این متن، قسمت دوم مقالهی اعتیاد نوشته شود، اما کار به نوشتن این موضوع کشید. وقتی به این نکته فکر میکنم که قرار است دربارهی الگوهای هستیشناسی صحبت به میان بیاید، ناخودآگاه در ذهنم، موضوع به خداوند تبارک و تعالی ختم میشود و البته که باید در چنین مواردی متن را با جانبداری نوشت. چرا؟!
زیرا صحبت دربارهی آنچه در دایرهی لغات ما ٰهستیٰ نامیده میشود، خواسته یا ناخواسته به منشاء و پدیدآورنده باز خواهد گشت و آن وجودی جز خداوند متعال نخواهد بود. به این ترتیب خواه یا ناخواه شما در بررسی خود بیطرف نیستید و این از عجایب خلقت خداوند به شمار میآید؛ چرا که وجود عظیم و خالق او هرگز به مخلوقات اجازهی بیطرفی در مورد او را نمیدهد. باید تصدیق کرد که صحبت از هستی، و به تبع آن صحبت از شاخهها و متعلقات آن، تحت تاثیر اتمسفر و جو بسیار قدرتمندی بنام وجود یکتای خالق قرار دارد و به این ترتیب اگر با دید به قدر کافی گسترده و جامع، به موضوعات مرتبط با تمام پدیدهها بنگریم، پی میبریم که صحبت و کشف در این میدان تنها شبیه بازی کودکان برای یافتن یکدیگر در شبی تاریک است. من بیشتر اوقات وقتی در هستی غور میکنم، میفهمم که انسان در طول تاریخ چند هزار سالهاش چیزی از هستی را درنیافته که قابل بررسی و اهمیت باشد. او همواره از سردرگمیای به سردرگمی دیگری درافتاده است. تنها کاری که انجام شده است، این بوده که انسان خواسته خودش را قانع کند که موضوع تازهای را کشف کرده است و در مقابل زندگیاش بیتفاوت نبوده است. با این مقدمه، خواستم به این مطلب اشاره کنم که باید چنین به تمام مطالب کشف شده توسط انسان نگاه کرد که آنها جز ارضاء کردنِ به ناچار میل به دانستن و در دست گرفتن اختیار زندگی انسان چیز دیگری نیست؛ پس از نظر فلسفی هرگز قابل اتکاء و استناد نمیباشد بلکه بیشتر به بازیای کودکانه میماند که در آن مقصود تنها گذراندن اوقات با دوستان و احساس مسوولیت کردن در قبال مسایلی مرتبط با حیات آدمی در این کرهی خاکی است. با این نگاه نه تنها مقالهی بنده، که در اینجا میخوانید، بلکه تمام دستآوردهای بشری در تمام عرصهها و زمینههای علمی (آکادمیک و غیر آکادمیک) و غیر علمی، به کاغذپارههایی برای سرگرمی شبیه خواهند بود. حال با دانستن این پیشنیاز اساسی به بررسی اجمالی هستیشناسانهی عالم میپردازیم تا از آن میان الگویی قابل قبول - و البته چنان که گفته شد، کودکانه و مطلوب برای بازی - ارائه کنیم.
حالا از خانه، که نزدیکترین به ماست شروع میکنم. با توجه به بررسیهای اخیر انجام شده درمورد منظومهی شمسی، و البته با دانشی که از گذشته به ما رسیده است؛ دریافتهایم که مدار گردش زمین به دور خورشید - و یا از نظر من، مدار گردش خورشید به دور زمین - متغییر است و به همین دلیل خورشید در طی سال از نقطهی مشخصی طلوع نمیکند، بلکه در طیفی از نقاط از شرق طلوع میکند. با نگاه ساده به این موضوع درمییابیم که درست است که در عالم نظمی حاکم است و آن را به عنوان مثال میشود طلوع خورشید که همیشه از شرق اتفاق میافتد تعبیر کرد؛ اما در این نظم بینظمیای هم حاکم است و آن مشخص نبودن دقیق نقطهای است که خورشید از آن بیرون میآید. با این حساب نظم در عین بینظمی اتفاق میافتد.
با تعمیم این پدیدهی ساده به هستی، میشود به سادگی دریافت که زمام امور عالم با سلسلهی نامنظمی از نظم و بینظمی اداره میشود و تنها این حالت است که حداقل حیات را برای انسان در زمین میسر ساخته است و این موضوع بیان کنندهی آن است که این هستی روزی در آخر به پایان خواهد رسید. زیرا عامل بینظم کننده در آن مشهود است.
- نکتهی قابل نقد این است که چرا من با یافتن یک مصداق آن را برای نتیجهگیری به کل عالم ارجاع دادهام؟!
پاسخ آن است که؛ درست که گفتیم هستی عامل بینظم کننده دارد، اما این عامل بینظم کننده، در هستی بطور مشابه و منظمی یافت میشود. به عبارت دیگر هستی در مورد عامل بینظم کننده از الگوی ثابتی پیروی میکند. پس میشود الگوی بینظم کننده را به هستی تعمیم داد.
اگر الگوی هستی را الگوی ایدهآل در نظر بگیریم؛ برای رسیدن به یک برنامهی قابل قبول حداقل باید به ایدهآل گرایش داشت. و از آنجایی که میدانیم برای زندگی، داشتن یک برنامه بسیار مفید خواهد بود، آن برنامه باید به برنامهی موجود در هستی میل داشته باشد. حال در مییابیم، برنامههای ما در بهترین حالت، آنهایی هستند که با بینظمی ترکیب شدهاند. این یعنی چه؟
برنامهی با بینظمی برنامهای است که علاوه بر اینکه از الگویی پیروی میکند، دارای زمانبندی جامدی نباشد. یک نمونهی بسیار واقعی و ملموس آن برنامهی نماز خواندن است. در برنامهای که برای نماز ما مسلمانها تعریف شده است، پنج بار در زمانهای مخصوصی نماز خوانده میشود. این زمانها، هرچند وابسته به زمان خاصی هستند؛ از نظر زمانی جامد نیستند. به عنوان مثال نماز صبح با فجر محاسبه میشود و از آنجایی که زمان فجر در طول سال تغییر میکند، پس زمان ساعتی نماز صبح و همینطور مابقی نمازها (البته این تغییر در نماز ظهر کمتر است) با پیروی از الگویی خاص متغییر است. این برنامه برای نماز خواندن که از جانب خداوند برای ما تعیین شده است، نمونهای از برنامههای منطبق بر الگوی هستی شناسانه است و این خصلت نظم متغییر که در آن تعبیه شده است، باعث شده که بطور بسیار قدرتمندی در طول تاریخ ۱۴۰۰ ساله از گزند تغییر و تحریف در امان مانده باشد و اِنْشٰاالله تا روز موعود باقی خواهد ماند.
نمونهی دیگر از این نظم سازگار با الگوهای هستی شناسانه، تقویم قمری است که ماههای اسلامی را تعیین میکند. این تقویم که با گردش ماه به دور زمین محاسبه میشود، ممکن است در دورههای نامشخصی تغییر کند و تعداد روزهای ماه را کم و زیاد کند. به این ترتیب ماه مبارک رمضان ممکن است، ۲۹ روزه یا ۳۰ روزه باشد. این برنامه هم در عین حال که الگو دار است، از نظم ساعتی خاصی تبعیت نمیکند.
با کمی دقت میشود به نمونههای دیگری پی برد. مثلاً تعداد رکعتهای نماز و سورههای قرآن مجید. بنظر من در صورتی که ما میخواهیم برای زندگی خود الگویی تعریف کنیم که علاوه بر کارآرایی بالا، قدرت انطباق با شرایط گوناگون و همچنین حیات طولانی داشته باشد؛ خوب است که قبل از برنامهریزی بینظمی را در الگوی مورد نظر مد نظر قرار دهیم.
حتی اگر بخواهیم از دید الهی به عدم استقامت برنامهی منظم جامد نگاه کنیم، درمییابیم که آن الگوی بسیار منظم و دقیق به زودی شکست میخورند، زیرا خداوند قادر مطلق، بسیار غیور است و غیرت خداوند اجازه نخواهد داد؛ چیزی در هستی بطور کامل و بدون هیچ نقصی برای مدت طولانی حضور داشته باشد. بیعیبی و بینقص بودن تنها به ذات مقدس خداوند اختصاص داشته و خداوند آن را و دیگر خصوصیات الهی را به هیچ موجود دیگر در هستی شریک نمیشود. پس اگر به دنبال ایدهآل گرایی هستیم، باید مطمئن باشیم که هر چه زودتر با شکست مواجه میشویم. از نمونههای ایدهآل گرایی مطلق میشود به الگوی نازیسم اشاره کرد. هیتلر فردی بسیار نکته سنج و با پشتکار بسیار بالا بود، و برنامهی بدون نقص و بسیار دقیق برای الگوی حکومتی نازی ارائه کرده بود. در صورتی که در واقعیت میبینیم که خیلی سریع برنامهی بسیار دقیق او و یارانش با شکست مواجه شد. زیرا او بطور خیلی ایدهآلی برنامهریزی کرده بود و هرگز به این مورد فکر نکرده بود که برنامههای بسیار ایدهآل طبق سنت الهی به زودی شکست میخورند. مثال دیگر فراعنه هستند که قصد داشتند آن سلسلهی را بدون نقص ادامه بدهند و سرنوشت آنها مدتی به درازا نکشید و مشخص شد.
نمرود و دیگران هم قصههایی است که خداوند در کتابهایش که برای انسانها فرستاده است، به آنها اشاره کرده و البته با یک برگشت سریع به زمان حال باید کمونیست را هم در نظر گرفت.
اِنْشٰاالله در مقالههای بعدی به دلایل ماندگاری بعضی از الگوهای غیر سالم هم اشاره کرده و دربارهی آنها بحث میکنم.