ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

Writer, Philosopher, Life Architect, Time Architect
نویسنده، فیلسوف، معمار زندگی، معمار زمان

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «univers» ثبت شده است

آیا براستی حقیقتی هست؟

از خودم شروع می‌کنم. از کوچکترین ذره‌ای که در خودم سراغ دارم. از آن چیزی که تمام توانم را بکار گرفته تا روزنه‌ای به بیرون از من باز کند. از ارتباطی که در خیال، میان من و هر آنچه غیر از من است؛ شکل می‌گیرد.

اگر بخواهم بطور قطع از پدیده‌ای یا موضوع ملموسی صحبت کنم؛ کار از همین ابتدا به خطا رفته است. چرا که دریافت هر خواننده یا شنونده‌ای - بیننده نمی‌تواند دریافتی داشته باشد، چرا که فعل دیدن جدای از خواندن یا شنیدن است. شنیدن با غضو دیگری غیر از چشم انجام می‌شود، اما خواندن (مطالعه کردن) توسط چشم صورت می‌گیرد و دیدن نیز توسط چشم انجام می‌شود. بهتر است تعریف واضحی از دیدن قرارداد کنیم تا با خواندن اشتباه نشود. وقتی کلمه توسط چشم دیده می‌شود، به صرف دیده شدن، خوانش اتفاق نمی‌افتد، چرا که در دیدن تحلیل از کلمه در دست نیست. منظور از خواندن (خوانش)، تحلیل موضوع یا مطلب دیده شده توسط چشم در مغز است. بنابراین خواننده می‌تواند دریافتی از موضوع دیده شده داشته باشد که به آن خواندن می‌گوییم. و تمام - دریافتی از درون خودش است. دریافتی که با فاصله‌ای عمیق و گسسته بین بیان کننده (مولف) و بیان گیرنده (مخاطب) اتفاق می‌افتد. و چنین موضوعی در بحثی که قصد گسترشش را دارم، محلی از اعراب ندارد.

این را بطور ساده‌ای می‌شود تصدیق کرد که وقتی مطلبی، شنونده یا خواننده‌ای - که هر دو دریافت کننده‌ی موضوع مورد بحث هستند - ندارد، پس مطلب قابل بیان نیست. اما دقیقاً تلاش گیاه‌وار ذره‌ای که در من هیجان و تلاطمِ ارتباط با دنیای پیرامونی را موجب می‌شود؛ این دید تک محورانه را ایجاد می‌کند، که با تمام یاس و دلمردگی‌ای که به متن این رساله دارم، آن را به امید روزنه‌ی نوری که ناگهان و سرزده به درونم بتاید؛ ادامه دهم.

..

موهبت نوشته‌هایی از این دست، یادآوری نکته‌هایی است که همانند گردویی رسیده آماده‌ی بازگشایی‌اند. چنین که پوسته‌ی رویین تن گردو پس از چندی سست می‌شود و تمام توانش را به پوسته‌‌ی زیرین که تا چندی پیش کاغذی بیش نبوده، می‌دهد. پوسته‌ی زیرین اما حالا سخت شده و از یک لایه‌ی کاغذی که از بقایای خودش بجا مانده، محافظت می‌کند. لایه‌ی کاغذیِ بازمانده اما، پوستی است برای حجمی تازه و درهم تنیده که هیچ تنش و کنشی را، از زمانی که نطفه‌ی خامی بیش نبوده تا حالا که گردویی رسیده شده، فراموش نکرده و تمام آن تجربه‌ها و سال‌های دراز را در پیچ و تاب‌های خود جای داده است.

بعد گردوی رسیده، روزی توسط مخاطبی چیده می‌شود و پوستش کنده می‌شود و لایه‌ی سختش می‌شکند، تا توده‌یِ غنیِ غلیظِ گرمِ ناهمگونِ شیاردار را به بیداری‌اش خوش آمد بگوید.

بیشتر اینگونه است که کلمات قبل از آنکه حکمی را حکایت کنند، مخاطبی می‌شوند برای آنی که گوش فرا داده است. آنی که شنیدن را تاب می‌آورد. آنی که از خود بی‌خبر می‌شود و از هستی خبر دار.

حالا می‌شود شروع کرد و از آنِ خود به هستی چشم گشودن را تجربه کرد.

و بعد چه خیال خامی است که فرض کنیم آن ذره‌ی کوچک، آن چیزی در درون انسان، راه به جهان می‌گشاید که نمی‌گشاید.

که باز هم نمی‌گشاید ..

  • یَحیَی
ادامه از هستی، انسان، گناه - ۰۱
..
دو راه در مقابل انسان شکست‌خورده و آن کس که احساس گناه می‌کند.
.. و انتخاب با گناهکار است.
...
- وسوسه‌ای اغواگر که او را به عمق خودش می‌برد و از او می‌خواهد که از خودش و از زندگی متنفر شود و در ادامه به او بی‌لیاقتی و بی‌قیدی می‌آموزد؛ تا دوباره و دوباره دچار گناه شود.
انسانی که در این حالت قرار می‌گیرد، ضعیف می‌شود و هر جاندارِ ضعیفی، طعمه‌ی لذیذ و سهل‌الوصولی برای کفتارها و درندگان بدصفت است. انسانی که کرامت انسانی‌اش را بر اثر ضعف از دست داده، روحش آهسته آهسته و در خفا می‌میرد و شیطان آن را تسخیر می‌کند.

- در همین مواقع ناامیدی، می‌شود انسان شکست‌خورده ایمان بیاورد، به چه؟ به یکتای بی‌همتا. او که ایمان می‌آورد، مؤمن نامیده می‌شود. او از رحمت بی‌بدیل خداوند، هرگز ناامید نمی‌شود. زیرا او در ستیزی شبانه‌روزی با تاریکی است. اوست که به سوی آفریدگارش باز می‌گردد. چرا که راه دیگری نمی‌شناسد. او توبه می‌کند و به‌ سوی هستی‌ دهنده‌اش باز می‌گردد. او کاملاً می‌داند، که اگر اسیر وسوسه‌های اغواگرانه‌ و ناامیدگرداننده‌ی شیطان بشود، رو به سوی مرگ نهاده است. مرگی تدریجی و به مرور .. مرگی که او را جاودانه در ظلمت رها می‌کند. پس آنکه ایمان دارد، در این جهان امیدوار زندگی می‌کند و با امید است که انسان زنده می‌ماند آزمون‌ها یکی پس از دیگری از سر می‌گذراند.
آنکه گناه می‌کند، شکست خورده است؛ اما شکست‌خورده‌ای که ایمان دارد، امیدوارانه، استوارتر و مصمم‌تر از گذشته بلند می‌شود و ادامه می‌دهد.
او به خوبی می‌داند که برای رسیدن به پروردگارش، باید دوباره و دوباره تلاش کند. دوباره سر فرود آورد و از آفریدگارش بخواهد که او را ببخشد و البته که وعده‌ی خداوند خلاف نمی‌شود. و آن بخشش بی‌انتهایش است.
پس قلبش محکم‌تر می‌تپد و امیدی تازه در رگ‌هایش به جریان در می‌آید. او که قبلاً برخاسته، و افتاده بود؛ دوباره برمی‌خیزد. او برخاستن را می‌آموزد تا روزی آن را به دیگری بیاموزد.
و می‌داند، که اوست که هدایت می‌کند. همواره خداوند است که بندگان را به خیر و شر رهنمون می‌شود و به انسان گوشزد می‌کند که هیچ زمانی از وسوسه و شر شیطان در امان نیست، مگر اینکه به آغوش مهربان او بازگردد.
..
بعد یاد خداوند است که دل را آرام می‌کند و انسان را امیدوار می‌گرداند و او را به تلاش و نظم دعوت می‌کند. به تکرار، و تکرار؛ این هولناک‌ترین پدیده‌ی هستی، وقتی خوبی را در انسان نهادینه کند؛ آجرهایی است که بر هم گذاشته می‌شوند تا ستونی بالا بیاید که بر آن، سقفِ اطمینان جای می‌گیرد. تکراری که خوبی را در نهاد انسان می‌کارد و ایمانی که وسیله‌ی نجات آدمی است.
قلبی که محکم‌تر می‌زند، نشان سلامتش است؛ و انسانی که امیدوارتر می‌رود، نشان سلامتش.
و خداوند بازگشت کنندگان را دوست دارد.

پایان
  • یَحیَی