ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

Writer, Philosopher, Life Architect, Time Architect
نویسنده، فیلسوف، معمار زندگی، معمار زمان

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «guilt» ثبت شده است

ادامه از هستی، انسان، گناه - ۰۱
..
دو راه در مقابل انسان شکست‌خورده و آن کس که احساس گناه می‌کند.
.. و انتخاب با گناهکار است.
...
- وسوسه‌ای اغواگر که او را به عمق خودش می‌برد و از او می‌خواهد که از خودش و از زندگی متنفر شود و در ادامه به او بی‌لیاقتی و بی‌قیدی می‌آموزد؛ تا دوباره و دوباره دچار گناه شود.
انسانی که در این حالت قرار می‌گیرد، ضعیف می‌شود و هر جاندارِ ضعیفی، طعمه‌ی لذیذ و سهل‌الوصولی برای کفتارها و درندگان بدصفت است. انسانی که کرامت انسانی‌اش را بر اثر ضعف از دست داده، روحش آهسته آهسته و در خفا می‌میرد و شیطان آن را تسخیر می‌کند.

- در همین مواقع ناامیدی، می‌شود انسان شکست‌خورده ایمان بیاورد، به چه؟ به یکتای بی‌همتا. او که ایمان می‌آورد، مؤمن نامیده می‌شود. او از رحمت بی‌بدیل خداوند، هرگز ناامید نمی‌شود. زیرا او در ستیزی شبانه‌روزی با تاریکی است. اوست که به سوی آفریدگارش باز می‌گردد. چرا که راه دیگری نمی‌شناسد. او توبه می‌کند و به‌ سوی هستی‌ دهنده‌اش باز می‌گردد. او کاملاً می‌داند، که اگر اسیر وسوسه‌های اغواگرانه‌ و ناامیدگرداننده‌ی شیطان بشود، رو به سوی مرگ نهاده است. مرگی تدریجی و به مرور .. مرگی که او را جاودانه در ظلمت رها می‌کند. پس آنکه ایمان دارد، در این جهان امیدوار زندگی می‌کند و با امید است که انسان زنده می‌ماند آزمون‌ها یکی پس از دیگری از سر می‌گذراند.
آنکه گناه می‌کند، شکست خورده است؛ اما شکست‌خورده‌ای که ایمان دارد، امیدوارانه، استوارتر و مصمم‌تر از گذشته بلند می‌شود و ادامه می‌دهد.
او به خوبی می‌داند که برای رسیدن به پروردگارش، باید دوباره و دوباره تلاش کند. دوباره سر فرود آورد و از آفریدگارش بخواهد که او را ببخشد و البته که وعده‌ی خداوند خلاف نمی‌شود. و آن بخشش بی‌انتهایش است.
پس قلبش محکم‌تر می‌تپد و امیدی تازه در رگ‌هایش به جریان در می‌آید. او که قبلاً برخاسته، و افتاده بود؛ دوباره برمی‌خیزد. او برخاستن را می‌آموزد تا روزی آن را به دیگری بیاموزد.
و می‌داند، که اوست که هدایت می‌کند. همواره خداوند است که بندگان را به خیر و شر رهنمون می‌شود و به انسان گوشزد می‌کند که هیچ زمانی از وسوسه و شر شیطان در امان نیست، مگر اینکه به آغوش مهربان او بازگردد.
..
بعد یاد خداوند است که دل را آرام می‌کند و انسان را امیدوار می‌گرداند و او را به تلاش و نظم دعوت می‌کند. به تکرار، و تکرار؛ این هولناک‌ترین پدیده‌ی هستی، وقتی خوبی را در انسان نهادینه کند؛ آجرهایی است که بر هم گذاشته می‌شوند تا ستونی بالا بیاید که بر آن، سقفِ اطمینان جای می‌گیرد. تکراری که خوبی را در نهاد انسان می‌کارد و ایمانی که وسیله‌ی نجات آدمی است.
قلبی که محکم‌تر می‌زند، نشان سلامتش است؛ و انسانی که امیدوارتر می‌رود، نشان سلامتش.
و خداوند بازگشت کنندگان را دوست دارد.

پایان
  • یَحیَی

قرار بود این مطلب در مورد هستی تحریر شود، اما در میانه پایش به انسان و گناه باز شد ..

چند سالی است که صحبت‌هایی در مورد [هستیِ رو به انبساط] مطرح می‌شود. در مورد جهانِ پیرامونی که حجمش رو به افزایش است و دلیل آن را دور شدن کهکشان‌ها از یکدیگر ذکر می‌کنند!!

این فرضیه حالت بسیار کودکانه و کندذهنانه‌ای :) به خود می‌گیرد وقتی که فکر کنیم؛ ما چطور جهان را منبسط شونده فرض می‌کنیم در صورتی که هنوز هیچ ایده و یا تصوری از مرزهای بیرونی آن نداریم!!؟


  • قابل توجه عُلَما و دانشمندان:
حالت انبساط برای یک فضا وقتی معنی پیدا می‌کند که بدانیم آن فضا؛ مثلاً حجمی معادل x را دربرگرفته و این حجم طبق معادله‌ای مثلاً شبیه x+t در حال افزایش است. این معادله دو مجهول دارد و با فرض اینکه - در جهت اثبات نظریه‌ی انبساط گام برداشته - پارامتر t را زمان قرار دهیم و آن را منبسط‌شونده و مبتدا از مبدا طبیعی در نظر بگیریم، یعنی عدد ۱، باز هم با معادله‌ای روبرو هستیم که یک متغییر مجهول یعنی x دارد که مبین یا تعیین‌کننده‌ی انبساط نخواهد بود.


در اثر کوچک شدن ذهن، کار بشر به جایی رسیده است که دیگر حتی نمی‌تواند خودش را از چهارچوب ذهنی یک فکر نادرست رها کند؛ و این بدون شک بدلیل نوع استنباط بشر از هستی و نگرش آن به جهان پیرامونی است.
در این دوره، یعنی در سال‌های ابتدای قرن بیست و یکم، بشر دچار یک کم ذهنی مزمن شده است. حالتی که سخت باور نکردنی است و در کلمه نمی‌آید، زیرا مملو از معادلات احمقانه‌ی ریاضی و فیزیکی است. معادلاتی که هدف اساسی زندگی گذرای انسان را هم تحت‌الشعاع خود قرار داده‌اند.
در نتیجه، انسان از ادراک فطری ماورایی و فراطبیعی خود به مرور زمان فاصله گرفته و دچار یک تنگی روحی و تنیدگی شعوری شده است. زیرا نیروهای طبیعی و فطری‌اش را به دست فراموشی سپرده و به معنیِ مطلقِ کلمه، خود را دچارِ عقلِ لنگ کرده است. عقلی که خیره‌سر و نمک‌نشناس و ناسپاس است و تا انسان را در پیله‌ای که خودش با دست خودش به دور خودش تنیده خفه نکند، دست از سرش برنمی‌دارد.
پس بهتر این باشد که انسان سعی کند، با تلاش مضاعفی به کیهان و هستی بپردازد و خود را از پیله‌ی عقل بیرون بیاندازد. اما گویی بدون اینکه برای این شناخت قانون تعیین کند، نمی‌تواند بفهمد. پس شروع می‌کند به سخن گفتن ریاضی‌وار درباره هستی و کیهان و ساخت و پرداخت تئوری‌های پوچ و بی‌اساس که براساس عقل کم‌بین خلق می‌شوند و در آخر کارش به اینجا می‌کشد که بیاید دیوار‌های هستی را هم طراحی کند. کوته‌فکری کند..
البته باید خدا را شکرگزار بود که عقل هنوز برای گناه و توبه معادله‌ای کشف نکرده است، زیرا پایش به آنجا نمی‌رسد و تمام آن، تنها موضوعی سری و پنهان بین انسان و پروردگارش است. این را که -انسان هر چقدر هم پاک و درست زندگی کند؛ بسته به درک‌اش از حیات، از گناه دور نخواهد ماند و بالاخره این وسوسه روزی به سراغش می‌آید و آن روز موقع امتحان است.!- عقل نمی‌فهمد.

پس عقل را رها می‌کنم و به سراغ انسان می‌روم.

او یا از این نبرد سر بلند بیرون می‌آید یا شکست می‌خورد.
در هر دو صورت آن امتحان پایان می‌پذیرد و امتحان دیگری در زمانِ نامعلوم دیگری روی می‌نماید و او را محک می‌زند.
در تمام این حالات تنها یک موضوع است که انسان می‌تواند آن را به یاری خویش بخواند و آن فراموش نکردنِ یکتاییِ فرمانروایِ مطلقِ کیهان است. چیزی که در انسان تا مرزِ «شدنْ» می‌آید، اما هیچ‌وقت "نمی‌شود". ذاتی که پر از هستیِ مطلق است. آنکه امتحان را برای انسان قرار می‌دهد تا او را به خودش بخواند، و او انسان شکست‌خورده را بیشتر می‌پسندد.
دو راه در مقابل انسان شکست‌خورده و آنکس که احساس گناه می‌کند.
.. و انتخاب با گناهکار است.
...
و دو راهِ پیشِ رو؛ در "هستی، انسان، گناه - ۰۲" می‌آیند.
  • یَحیَی