a concept:
Life is a true position.
Every happening in a true position is logically true.
When something is true, there is no need to change.
SO, change of life is wrong.
Just be aware of meaning.
a concept:
Life is a true position.
Every happening in a true position is logically true.
When something is true, there is no need to change.
SO, change of life is wrong.
Just be aware of meaning.
آیا براستی حقیقتی هست؟
از خودم شروع میکنم. از کوچکترین ذرهای که در خودم سراغ دارم. از آن چیزی که تمام توانم را بکار گرفته تا روزنهای به بیرون از من باز کند. از ارتباطی که در خیال، میان من و هر آنچه غیر از من است؛ شکل میگیرد.
اگر بخواهم بطور قطع از پدیدهای یا موضوع ملموسی صحبت کنم؛ کار از همین ابتدا به خطا رفته است. چرا که دریافت هر خواننده یا شنوندهای - بیننده نمیتواند دریافتی داشته باشد، چرا که فعل دیدن جدای از خواندن یا شنیدن است. شنیدن با غضو دیگری غیر از چشم انجام میشود، اما خواندن (مطالعه کردن) توسط چشم صورت میگیرد و دیدن نیز توسط چشم انجام میشود. بهتر است تعریف واضحی از دیدن قرارداد کنیم تا با خواندن اشتباه نشود. وقتی کلمه توسط چشم دیده میشود، به صرف دیده شدن، خوانش اتفاق نمیافتد، چرا که در دیدن تحلیل از کلمه در دست نیست. منظور از خواندن (خوانش)، تحلیل موضوع یا مطلب دیده شده توسط چشم در مغز است. بنابراین خواننده میتواند دریافتی از موضوع دیده شده داشته باشد که به آن خواندن میگوییم. و تمام - دریافتی از درون خودش است. دریافتی که با فاصلهای عمیق و گسسته بین بیان کننده (مولف) و بیان گیرنده (مخاطب) اتفاق میافتد. و چنین موضوعی در بحثی که قصد گسترشش را دارم، محلی از اعراب ندارد.
این را بطور سادهای میشود تصدیق کرد که وقتی مطلبی، شنونده یا خوانندهای - که هر دو دریافت کنندهی موضوع مورد بحث هستند - ندارد، پس مطلب قابل بیان نیست. اما دقیقاً تلاش گیاهوار ذرهای که در من هیجان و تلاطمِ ارتباط با دنیای پیرامونی را موجب میشود؛ این دید تک محورانه را ایجاد میکند، که با تمام یاس و دلمردگیای که به متن این رساله دارم، آن را به امید روزنهی نوری که ناگهان و سرزده به درونم بتاید؛ ادامه دهم.
..
موهبت نوشتههایی از این دست، یادآوری نکتههایی است که همانند گردویی رسیده آمادهی بازگشاییاند. چنین که پوستهی رویین تن گردو پس از چندی سست میشود و تمام توانش را به پوستهی زیرین که تا چندی پیش کاغذی بیش نبوده، میدهد. پوستهی زیرین اما حالا سخت شده و از یک لایهی کاغذی که از بقایای خودش بجا مانده، محافظت میکند. لایهی کاغذیِ بازمانده اما، پوستی است برای حجمی تازه و درهم تنیده که هیچ تنش و کنشی را، از زمانی که نطفهی خامی بیش نبوده تا حالا که گردویی رسیده شده، فراموش نکرده و تمام آن تجربهها و سالهای دراز را در پیچ و تابهای خود جای داده است.
بعد گردوی رسیده، روزی توسط مخاطبی چیده میشود و پوستش کنده میشود و لایهی سختش میشکند، تا تودهیِ غنیِ غلیظِ گرمِ ناهمگونِ شیاردار را به بیداریاش خوش آمد بگوید.
بیشتر اینگونه است که کلمات قبل از آنکه حکمی را حکایت کنند، مخاطبی میشوند برای آنی که گوش فرا داده است. آنی که شنیدن را تاب میآورد. آنی که از خود بیخبر میشود و از هستی خبر دار.
حالا میشود شروع کرد و از آنِ خود به هستی چشم گشودن را تجربه کرد.
و بعد چه خیال خامی است که فرض کنیم آن ذرهی کوچک، آن چیزی در درون انسان، راه به جهان میگشاید که نمیگشاید.
که باز هم نمیگشاید ..