بالاخره فرصتی دست داد تا بعد از غیبت طولانی و غافل شدن از این نوشتههای موضوعی فلسفی دوباره به آن رجوع کرده و به موردی بپردازم که شاید در دههی آخر عمر گذشته بزرگترین دغدغهام بوده است.
تنهایی
تنهایی به عنوان عمیقترین و دردناکترین جزء از حیات انسان، موضوعی بسیار مهم و قابل بررسی است. گاهی پیش میآید که انسان در خود فرو میرود و تنهایی را با گوشت و پوست و استخوان احساس میکند؛ بعد به راهی فکر میکند تا او را از این وادی بیرون بیاورد و دست به تلاش و تکاپوی بسیار میزند تا شاید بابی از ابواب بر او گشوده شود. انسانهای ایدهآلیست ابتدا به کتاب فکر میکنند، بعد کمکم فکرشان به هنر و یا فلسفه گرایش پیدا میکند و در نهایت هم پس از پشت سر گذاشتن انواع و اقسام مکاتب فلسفی به دین میرسند و خودشان را در آن غرق میکنند. من شاید دارم کاری را که هر انسان ممکن است در طول یک یا دو دهه از زندگیاش انجام دهد، در دو خط خلاصه میکنم. مهم این نیست که من چند سطر و یا صفحه و یا چند جلد کتاب را به توضیح این دورهی گذار اختصاص میدهم، بلکه مهم آن است که کسی که این تجربیات را پشت سر گذارده و یا در حال تجربه کردن آنها است، خود بر این موضوع واقف است و کسی که به این مرحله از تجربه نرسیده است؛ اگر من دهها جلد کتاب هم برایش بنویسم، درکی از این ماجرا نخواهد داشت.
حالا آن انسان بعد از تمام این ماجراها سر از یک کنج خلوت در میآورد تا روزه بگیرد و شیر و خرما بخورد. در آن میان چیزی شکل میگیرد که انسان را دگرگون میکند. نیاز به برقراری ارتباط با یک زن. و بعد طبق آنچه خداوند مقرر کرده، زنی پا به زندگی انسان میگذارد به این امید که تنهاییاش را با او شریک شود. روزگار با شادی و خوبی میگذرد تا اینکه انسانها به عدم اشتراکها میرسند. پس بار دیگر تنهایی مطلق، خودش را عریان به نمایش میگذارد. انسان ممکن است به درون ناشناختهی خودش برود و یک زندگی دیگر را در اعماق برای خودش پایهریزی کند و در آنجا به کار بپردازد. در این مواقع کارهای بزرگ ساخته میشوند. حرفهایی که شبیه هیچ حرف دیگری که تا بحال گفته شده نیستند. معجونی از سیاهترین افکار تنهایی که با زهر صبر آبدیده شده است. جملاتی که هر کدام نوشدارویی است تا ذهن فاسد شدهی دیگر انسانها را دوباره زنده کند. حرفهایی ناب تا دنیای پر شلوغ انسانها را که در پوستهی گندیدهی خودش محبوس شده است، به آتش بکشد.
حرفهای تنهایی ..
این حرفها برای انسانهای تجربهگرا آماده شده است تا چون شمشیری آن را بکار بگیرند و تارهای در هم تنیدهی این عنکبوت انسانخوار را از هم بدرند. و همیشه تنها یک چیز بدرقهی راه انسانهای تنهاست، یاری خداوند!
من از تازهترین حرفهای بشری سخن میگویم که هنوز به رشتهی تحریر در نیامدهاند، اما نزدیک است روزی که آن حرفها شبیه سیلی از گدازههای آتشین جهان را در بر بگیرد و آن وقت تنها کار تسلیم در برابر خواست ازلی خداوند بزرگ است.
- من برای شما مسیر انسان شدن را آماده میکنم تا هر کدام که میداند، پای در راه گذارد و خود را از این مهلکه نجات دهد. جان خود را بستانید و بدست بگیرید و با خود ببرید.
وجود خالق چنان غیور است که اشتراک دیگری را برنمیتابد.
تنهایی خاص خداوند است و انسان تنها، تنها با او به اشتراک میگذارد. هر تجربهی دیگری راه به خطا رفتن است.
در مییابیم که عمیقترین درد انسان را درمانی نیست، جز زهر صبر! آنچه انسان با خود به ملکوت میبرد و بابتش بهرهای میگیرد.
تمام ابعاد دیگر که انسانها میتوانند تنهایی را درک و فهم کنند، از نظر کیفی رتبهای نازلتر دارند، پس خواه ناخواه از موضوع این نوشته خارج میشوند؛ و پرداختن به آنها شبیه گشتن انسان حول محور خود است.