ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

Writer, Philosopher, Life Architect, Time Architect
نویسنده، فیلسوف، معمار زندگی، معمار زمان

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دنیا» ثبت شده است

ریشه بسیاری از رفتارها و عادت‌ها و تصمیم‌های نادرست در ژنتیک انسان نهفته است. حال با نگاهی به عمق این داستان می‌شود، راهی برای اصلاح آن پیدا کرد. و آن عبارت از تغییر بسیار آرام و به مرور در رفتارها و خصوصیات فردی است که در نهایت به تغییر در ژنتیک منتهی خواهد شد، و این مستلزم راهی سخت و طاقت‌فرسا است. اما با کمی دقت می‌توان پی برد که این راه به کجا خواهد انجامید.

در نسل‌های بعد از او، مسائلی بسیار مخرب اصلاح شده‌اند و حتی این الگوی تغییر که او اولین بار در خودش بوجود آورده است نیز از بین نرفته است بلکه همچنان در ژنِ نسل‌های بعد از او نیز باقی است. اگر او الگویی را که با آن ژن‌هایش را تغییر داده است با آگاهی انتخاب کرده باشد؛ شاید خودش در زمان حیات متحمل سختی‌هایی بشود اما نسل‌های بعد از خودش را به سمتی بسیار درست راهنمایی کرده است. مثال این موضوع ابراهیم پیامبر است. او انسانی بود که در ژن‌هایی که از پدرانش به او به ارث رسیده بود، تغییر ایجاد کرد و قسمت اعظم انسان‌های جهان را از هلاکت و نابودی نجات داد. پس بیایید به انسان‌های بعد از خود نیز بیاندیشیم ..

  • یَحیَی

شاید از آخرین تلاش‌هایم برای نوشتن مدت زیادی گذشته باشد. البته آن مدت زیاد شش ماه بود که می‌تواند برای هر انسانی به طور بخصوصی بگذرد. و آن حاصل "هجمه" است. این واژه را به دو معنا به کار می‌برند. یک: ”گله‌ی شتر از چهل تا و بیشتر از آن، یا از سی تا صد، یا از هفتاد تا صد، یا اندکی کم از صد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).“ || و دو: ”سختی گرما. (منتهی الارب). شدت سرمای زمستان و شدت گرمای تابستان. (از اقرب الموارد).“ ||

حالا فرض کنیم که انسانی در زندگی دچار هجمه بشود. منظورم از انتخاب این واژه، ان بود که هر دو معنی را در بر بگیرد. یعنی آن انسان دچار گله‌ای شتر بشود که تعدادشان از چهل بیشتر و از صد کمی کمتر باشد و هم‌چنین دچار سرمای شدیدی در زمستان و گرمای شدیدی در تابستان باشد. حالا فرض کنیم این انسان راه گریزی هم نداشته باشد و نتواند از این هجمه بگریزد. چه می‌شود؟ 

آن انسان چند راه پیش رو دارد.

ابتدا یاس و نآامیدی است که در اولین قدم گریبانش را می‌گیرد. یاس انسان را به قعر چاهی عمیق می‌بَرَد که از نقطه‌ای به بعد حتی بازگشت از آن غیر ممکن است. به آن نقطه، نقطه‌ی بی‌بازگشت می‌گویند. انسان مأیوس به مرور زمان، خود را و هر آنچه در پیرامون خود می‌بیند به اعماق چاه می‌کشد و همه را نابود می‌کند. او بیمار شده است. 

اگر آن انسان به این دام نیافتد، آنچه بی‌صبرانه انتظارش را می‌کشد خشم است. این نفرین بزرگ ابلیس. خشم عقل را زایل می‌کند، چنان که انسان باخرد که به دام خشم بیافتد خودش را از دست رفته می‌بیند. پس انسان می‌کوشد که اسیر دست این دام نشود. 

و بعد انسان، به فکر فرو می‌رود. حالا او از دو دام جان سالم به در برده است. اما آن گله‌ی شتری که او را در خود گرفته است؛ چیزی نمی‌فهد. آن انسان با گله چه کند؟ فکرهای زیادی به ذهن او خطور می‌کند؟!

گله‌ی شتر که فهم ندارد پس سوار بر گله برای خودش دستگاهی درست کند تا او را به هر کجا بخواهد ببرد. حتی می‌شود از گله برای هر موردی استفاده کرد. سرمای شدید زمستان و گرمای شدید تابستان در راه است، وگله‌ی عظیمی در دست اوست. خب، او انسان است و از طمع خالی نیست، در ضمن چه کسی به گله‌ی شتر اهمیت می‌دهد! هیچ کس!! گله‌ی شتر، مجموعه‌ای از حیوان‌اند. اگر انسان راه به آنجا ببرد که سوار بر گله‌ی شتر شود؛ نباید فراموش کند که این گله مایحتاج هم دارد. درست که خدا آنها را حَیَوان آفرید، اما نگفت که آنها را بی‌آب و غذا سوار شوید و تا می‌روند بر آنها بتازید و بعد هم که به حال مردن افتادند رهایشان کنید. این کار از انسانیت به دور است و آن گله‌ی مظلوم بی‌زبان روز حساب از آن انسان به درگاه خداوند شکایت خواهد برد. و البته که خداوند به حساب همگان رسیدگی خواهد کرد. 

اما انسانی که دچار طمع و زندگی دنیا نشد، راه دیگری برمی‌گزیند. او دچار "هجمه" شده است. پس خدا را صدا می‌کند که ای خداوند مرا از این حالت رهایی بخش. و البته که خداوند صدای بندگانش را می‌شنود. پس خداوند او را به بلاها و مصیبت‌ها می‌آزماید. و بعد آن انسان از خدا می‌خواهد که ای پروردگار این حَیَوان را برای من همراهانی قرار بده تا در این هجمه مرا یاری برسانند و من آنها را نیز، همانا که تو یاری دهنده‌ای مصیبت زدگانی.! خدا صدای بنده را می‌شنود زیرا در کتاب گفت:  « اگر از تو درباره‌ی من پرسیدند، بگو من نزدیکم. دعای کسی که مرا می‌خواند استجابت می‌کنم. پس مرا بخوانید و ایمان بیاورید تا هدایت شوید. »

او یاری دهنده‌ی هر آنکس است که در "هجمه" افتاده است. پس آنکه در هجمه است همواره خداوند را می‌خواند تا روزی نجات یابد. 

به امید آنکه روزی آن حَیَوان هم آدم شوند!! 

آمین

  • یَحیَی
به این ترتیب می‌گذرد:
اوقاتی که آدمی در خارج از اتاق می‌گذراند، شبیه حالتی که روح از کالبد بلند می‌شود، دلهره‌آور و گاهی سهمناک است. حضور خاطری در کار نیست و بیشتر سایش آهن بر آهن است. آسایشی رخ نمی‌نماید و اگر آنکه به دنبال دنیا می‌دود، میدانست که به دنبال خسران می‌دود، هرگز چنین نمی‌دوید..
این ها اندکی از پیوندهای خارج از اتاقی است که برایتان آوردم .
...
پس این غزلِ کهنه‌! ی سایه بخاطرم آمد:

ندانمت که چو این ماجرا تمام کنی
ازین سرای کهن راهیِ کجام کنی!

در این جهانِ غریبم از آن رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی!

بَسَم نوای خوش آموختی و آخِرِ عمر
صلاحِ کار چه دیدی که بی‌نام کنی!

چنین عبث نگهم داشتی به عمرِ دراز
که از ملازمتِ همرهان جدام کنی!

دگر هر آینه جز اشک و خون چه خواهی دید
گرفتم آن‌که تو جامِ جهان‌نمام کنی!

مرا که گنجِ دو عالم بهای مویی نیست
به یک پشیز نیرزم اگر بهام کنی!

زمانه کرد و نشد، دستِ جور رنجه مکن
به صد جفا نتوانی که بی‌وفام کنی!

هزار نقشِ نُوَم در ضمیر می‌آمد
تو خواستی که چون سایه غزل‌سرام کنی!

لبِ تو نقطه‌یِ پایانِ ماجرای من است
بیا که این غزلِ کهنه را تمام کنی!

غزل از: هوشنگ ابتهاج (سایه)
  • یَحیَی