ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

Writer, Philosopher, Life Architect, Time Architect
نویسنده، فیلسوف، معمار زندگی، معمار زمان

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درمان» ثبت شده است

ریشه بسیاری از رفتارها و عادت‌ها و تصمیم‌های نادرست در ژنتیک انسان نهفته است. حال با نگاهی به عمق این داستان می‌شود، راهی برای اصلاح آن پیدا کرد. و آن عبارت از تغییر بسیار آرام و به مرور در رفتارها و خصوصیات فردی است که در نهایت به تغییر در ژنتیک منتهی خواهد شد، و این مستلزم راهی سخت و طاقت‌فرسا است. اما با کمی دقت می‌توان پی برد که این راه به کجا خواهد انجامید.

در نسل‌های بعد از او، مسائلی بسیار مخرب اصلاح شده‌اند و حتی این الگوی تغییر که او اولین بار در خودش بوجود آورده است نیز از بین نرفته است بلکه همچنان در ژنِ نسل‌های بعد از او نیز باقی است. اگر او الگویی را که با آن ژن‌هایش را تغییر داده است با آگاهی انتخاب کرده باشد؛ شاید خودش در زمان حیات متحمل سختی‌هایی بشود اما نسل‌های بعد از خودش را به سمتی بسیار درست راهنمایی کرده است. مثال این موضوع ابراهیم پیامبر است. او انسانی بود که در ژن‌هایی که از پدرانش به او به ارث رسیده بود، تغییر ایجاد کرد و قسمت اعظم انسان‌های جهان را از هلاکت و نابودی نجات داد. پس بیایید به انسان‌های بعد از خود نیز بیاندیشیم ..

  • یَحیَی

تا موقعی که انسان در تنگنا قرار نگرفته باشد، بطور خیلی قطعی حرفی برای اینکه به دنیا ارائه کند، ندارد. زیرا او در حالت‌های عادی زندگی کرده است و این حالت‌ها نیازی به درمان، راه‌ حل و یا فکرهای جدی ندارند. اما به محض اینکه در تنگنا قرار می‌گیرد و اولین تنش‌ها را تجربه می‌کند، متوجه می‌شود که برای رسیدن به حالت سابق (که همان حالت عادی است) باید تلاشی صورت بدهد. به عبارتی آن انسان باید در جهتی تلاش کند که تعادل را به او بازمی‌گرداند. و این تلاش که به تقویت نیروی ذهنی و درونی انسان می‌انجامد، از خواص تنگنا است.
در اثر این تلاش، انسان کم‌کم با ارتباطات تنگاتنک موضوعات در دنیا آشنا می‌شود، و بطور خیلی مستقل از گذشته‌، پا به عرصه‌ی حیات می‌گذارد. گویی اگر درست به خودش نگاه کند، تازه از نو متولد شده است.
و بعد آنچه او حتماً در آن موقعیت درک نخواهد کرد، خواص تنگنا است. تنگنا به نظر هر انسانی موضوعی دردناک و ناراحت کننده است؛ اما اگر کمی دقیق‌تر و فارغ از موقعیتی که در آن هستیم (یعنی تنگنا) به آن نگاه کنیم، در‌می‌یابیم که تنگنا بسیار شبیه واکسن عمل می‌کند. واکسنی برای هویت انسان !!
با تنگنا انسان خودش را در برابر بیماری‌های روان ایمن می‌کند تا روحش را در تلاطم‌های ناگهان زندگی آرام‌تر و استوارتر نگاه دارد. تنگنا چراغی به نام هویت را در انسان روشن می‌کند تا نورش لحظه به لحظه به زندگی انسان عمق بیشتری بدهد.
این تنگنا اگر در بستری مفید قرار بگیرد و با اراده‌ای عظیم ترکیب شود، اتفاقی برای انسان شکل می‌دهد که هیچ استاد و یا کتابی قادر به آن نخواهد بود.. و آن پی بردن به معنایی به نام "ایمان" است.
نبض تپنده‌ای که در هستی جریان دارد و انسان را در خود می‌پرواند.
حتماً کار بالا خواهد گرفت.
انسان به اکسیر حیات پی برده است و حالا موقع آن است با آفریننده‌اش ملاقات کند. ایمانی که سالیانی در رگ و پی‌اش می‌زیسته است با او در آمیخته تا انسان به رازهای هستی سرک بکشد.
و بعد "یکتایی" است.

  • یَحیَی

آیا براستی حقیقتی هست؟

از خودم شروع می‌کنم. از کوچکترین ذره‌ای که در خودم سراغ دارم. از آن چیزی که تمام توانم را بکار گرفته تا روزنه‌ای به بیرون از من باز کند. از ارتباطی که در خیال، میان من و هر آنچه غیر از من است؛ شکل می‌گیرد.

اگر بخواهم بطور قطع از پدیده‌ای یا موضوع ملموسی صحبت کنم؛ کار از همین ابتدا به خطا رفته است. چرا که دریافت هر خواننده یا شنونده‌ای - بیننده نمی‌تواند دریافتی داشته باشد، چرا که فعل دیدن جدای از خواندن یا شنیدن است. شنیدن با غضو دیگری غیر از چشم انجام می‌شود، اما خواندن (مطالعه کردن) توسط چشم صورت می‌گیرد و دیدن نیز توسط چشم انجام می‌شود. بهتر است تعریف واضحی از دیدن قرارداد کنیم تا با خواندن اشتباه نشود. وقتی کلمه توسط چشم دیده می‌شود، به صرف دیده شدن، خوانش اتفاق نمی‌افتد، چرا که در دیدن تحلیل از کلمه در دست نیست. منظور از خواندن (خوانش)، تحلیل موضوع یا مطلب دیده شده توسط چشم در مغز است. بنابراین خواننده می‌تواند دریافتی از موضوع دیده شده داشته باشد که به آن خواندن می‌گوییم. و تمام - دریافتی از درون خودش است. دریافتی که با فاصله‌ای عمیق و گسسته بین بیان کننده (مولف) و بیان گیرنده (مخاطب) اتفاق می‌افتد. و چنین موضوعی در بحثی که قصد گسترشش را دارم، محلی از اعراب ندارد.

این را بطور ساده‌ای می‌شود تصدیق کرد که وقتی مطلبی، شنونده یا خواننده‌ای - که هر دو دریافت کننده‌ی موضوع مورد بحث هستند - ندارد، پس مطلب قابل بیان نیست. اما دقیقاً تلاش گیاه‌وار ذره‌ای که در من هیجان و تلاطمِ ارتباط با دنیای پیرامونی را موجب می‌شود؛ این دید تک محورانه را ایجاد می‌کند، که با تمام یاس و دلمردگی‌ای که به متن این رساله دارم، آن را به امید روزنه‌ی نوری که ناگهان و سرزده به درونم بتاید؛ ادامه دهم.

..

موهبت نوشته‌هایی از این دست، یادآوری نکته‌هایی است که همانند گردویی رسیده آماده‌ی بازگشایی‌اند. چنین که پوسته‌ی رویین تن گردو پس از چندی سست می‌شود و تمام توانش را به پوسته‌‌ی زیرین که تا چندی پیش کاغذی بیش نبوده، می‌دهد. پوسته‌ی زیرین اما حالا سخت شده و از یک لایه‌ی کاغذی که از بقایای خودش بجا مانده، محافظت می‌کند. لایه‌ی کاغذیِ بازمانده اما، پوستی است برای حجمی تازه و درهم تنیده که هیچ تنش و کنشی را، از زمانی که نطفه‌ی خامی بیش نبوده تا حالا که گردویی رسیده شده، فراموش نکرده و تمام آن تجربه‌ها و سال‌های دراز را در پیچ و تاب‌های خود جای داده است.

بعد گردوی رسیده، روزی توسط مخاطبی چیده می‌شود و پوستش کنده می‌شود و لایه‌ی سختش می‌شکند، تا توده‌یِ غنیِ غلیظِ گرمِ ناهمگونِ شیاردار را به بیداری‌اش خوش آمد بگوید.

بیشتر اینگونه است که کلمات قبل از آنکه حکمی را حکایت کنند، مخاطبی می‌شوند برای آنی که گوش فرا داده است. آنی که شنیدن را تاب می‌آورد. آنی که از خود بی‌خبر می‌شود و از هستی خبر دار.

حالا می‌شود شروع کرد و از آنِ خود به هستی چشم گشودن را تجربه کرد.

و بعد چه خیال خامی است که فرض کنیم آن ذره‌ی کوچک، آن چیزی در درون انسان، راه به جهان می‌گشاید که نمی‌گشاید.

که باز هم نمی‌گشاید ..

  • یَحیَی