ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

ادیان ابراهیمی

ایمان

Writer, Philosopher, Life Architect, Time Architect
نویسنده، فیلسوف، معمار زندگی، معمار زمان

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تاریخ» ثبت شده است

اما گاهی کار به جای باریک می‌کشد تا انسان را به دیوانگی سوق ‌دهد. دقیقاً در آن احوال است که انسان باید نشان بدهد که قابل اعتماد و اطمینان است. البته قرار نیست کسی غیر از خود او این را ببیند.

چرا؟

زیرا مهم‌ترین، عمیق‌ترین و صادقانه‌ترین اطمینان، اطمینانی است که هر انسانی به خودش دارد. حالا زمان آن رسیده است. حالا در بحبوحه‌ی آتشی که قرار است انسان را به روان‌گسیختگی ببرد، وقت نشان دادن آن اطمینان   است. درست در چنین شرایطی است که انسان، حاصل سالیان صبر و بیداری را درو می‌کند و با قدم‌های استوار و مطمئن از میان این آتش که به ریشه‌های جانش زده است، بیرون می‌آید.

بدون شک او در شب‌های بیداری از پروردگارش خواسته تا او را از آتش در امان بدارد. آن وقت که تمام نیروهای ظلمت دست به کار شوند تا او را زیر بار هجمه‌ای طاقت فرسا به زانو درآورند؛ چه اتفاقی به او جان دوباره می‌دهد؟! چه چیزی سبب می‌شود تا او دوباره روی پاهای خسته و فرسوده بایستد و مسیر روشنایی را بپوید؟! نیرویی چنین برّنده و ظلمت‌سوز چگونه پی در پی به رگ‌های او دمیده می‌شود؟! 

آری آنچه مدام به کالبد او جان می‌دهد، از جانب پروردگارش است. چرا که او یادگار طوفان‌های سخت و جان‌سوز بوده است. چرا که او نماینده‌ی صبر و بیداری بوده است.

..

کمی به این انسانِ از پس ظلمت بیرون آمده بنگریم. جای زخم‌های عمیق کهنه بر پیکرش نمایان است. او در برهوت با شیاطین تاریکی نبرد کرده است و هجوم ظلمت و نفرت را در هم شکسته است. او با ایمان چنان چون سرباز مومن از جان خود گذشته است و بارها زهر چشم‌ها و نیش‌های شیاطین را با گوشت و پوست خود چشیده است. از پس شیارهای چهره‌اش صحنه‌های نبرد می‌آیند و می‌روند و او مصمم به راه خویش است. 

..

سربازان روشنایی چنین‌اند. آنها هر کدام بار هستی را به تنهایی به دوش می‌کشند تا پروردگار از آنچه دیگران به غفلت می‌کنند، چشم بپوشد و سرودشان چنین به گوش می‌رسد:

«بار خود را به دوش بکشید، چرا که در آن روز کسی بار شما را به دوش نخواهد کشید.»

  • یَحیَی

باید گفت که هنوز جنینِ تاریخ به مرحله‌ی بحرانی وارد نشده است. او حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد، اما دیگر گوشی برای شنیدن باقی نیست. او به سمت اضمحلال می‌رود و باری بسیار ناگفته‌ها را با خودش به پایان می‌رساند! 

به این ترتیب در پسِ پرده‌یِ تمامِ این زندگی چیزی نهفته است که مادام که انسان زنده است با آن روبروست! و آن پاسخ به سوالی بزرگ و شاید بی‌پاسخ است:“زندگی؟”
در طول تاریخی که بر این جنین گذشته، بسیاری آمده‌اند تا به این سوالْ پاسخی در خور بدهند و چه بسیار تلاش‌ها که برای آن نکرده‌اند. آنچه از هستی و رمق انسان بوده، گذاشته‌اند تا جامع‌تر و پویا‌تر گفته باشند. اما در آخر چیزی پیدا نیست. حرفی که برای سالیان بماند، الا آنچه یگانه‌ی تاریخ و زمان برای این جنینِ رو به اضمحلال به ودیعه نهاده است. و تنها اوست که می‌داند.
چه اتفاقی افتاده است؟
بشر به چنان حماقتی دچار شده است که در مدتِ زندگیِ این جنین، جهان به خودش ندیده‌ است؟ آری، او فهمیده است که انکارِ یگانه کاری ساده‌تر است، اما فراموش کرده که هر جواب ساده‌تر الزاماً جواب کامل‌تر نیست! آیا آن یگانه چیزی قابل انکار است!؟ ما می‌دانیم که او نیست و ما می‌دانیم که او حقیقت است. و با این همه آیا حالا زمان پیروی از حماقت است؟؟
من می‌گویم که نیست، مگر اینکه ما به "حُمْقْ" رسیده باشیم!
و اگر به حمق رسیده باشیم چه؟ 
آن وقت کار از کار گذشته است و باید هر لحظه منتظر پایان باشیم. آن وقت، "آن"؛ روزی بسیار نزدیک خواهد بود که در هم نشسته باشیم و نظاره‌گران ..
پس بگذارید دوباره به ابتدای ماجرا باز گردیم. می‌خواهیم از جنین تاریخ درباره‌ی او سوال کنیم؟
- آیا او را می‌شناسی؟ او را تا به حال دیده‌ای؟ اگر دیده‌ای پس "اگزیستانس" چه می‌شود؟ یعنی من کجای ماجرا قرار می‌گیرم؟؟ یعنی من به میراثی هم سن تو پشت کنم؟ نه من نمی‌توانم! میراثی که دارم را به "حقیقت" ترجیح می‌دهم!!
پاسخی نمی‌آید. جنین غول‌آسای تاریخ خوابیده است! راه‌ها به دو رسیده است. یا میراث را رها می‌کنیم و به او می‌رسیم یا سرنوشت ما را در مقابل او قرار خواهد داد. حالا آیا بهتر نیست که حقیقت را با دو چشم ببینیم تا کور نباشیم؟؟
شما چه می‌گویید!؟
حتماً چیزی زمزمه می‌کنید.! او حتی صدای زمزمه‌تان را می‌شنود. پس بیایید درست زمزمه کنیم.
..
خواستم دوباره به ابتدای ماجرا باز گردم، اما خواب موضوعی همگانی است.

  • یَحیَی