اما گاهی کار به جای باریک میکشد تا انسان را به دیوانگی سوق دهد. دقیقاً در آن احوال است که انسان باید نشان بدهد که قابل اعتماد و اطمینان است. البته قرار نیست کسی غیر از خود او این را ببیند.
چرا؟
زیرا مهمترین، عمیقترین و صادقانهترین اطمینان، اطمینانی است که هر انسانی به خودش دارد. حالا زمان آن رسیده است. حالا در بحبوحهی آتشی که قرار است انسان را به روانگسیختگی ببرد، وقت نشان دادن آن اطمینان است. درست در چنین شرایطی است که انسان، حاصل سالیان صبر و بیداری را درو میکند و با قدمهای استوار و مطمئن از میان این آتش که به ریشههای جانش زده است، بیرون میآید.
بدون شک او در شبهای بیداری از پروردگارش خواسته تا او را از آتش در امان بدارد. آن وقت که تمام نیروهای ظلمت دست به کار شوند تا او را زیر بار هجمهای طاقت فرسا به زانو درآورند؛ چه اتفاقی به او جان دوباره میدهد؟! چه چیزی سبب میشود تا او دوباره روی پاهای خسته و فرسوده بایستد و مسیر روشنایی را بپوید؟! نیرویی چنین برّنده و ظلمتسوز چگونه پی در پی به رگهای او دمیده میشود؟!
آری آنچه مدام به کالبد او جان میدهد، از جانب پروردگارش است. چرا که او یادگار طوفانهای سخت و جانسوز بوده است. چرا که او نمایندهی صبر و بیداری بوده است.
..
کمی به این انسانِ از پس ظلمت بیرون آمده بنگریم. جای زخمهای عمیق کهنه بر پیکرش نمایان است. او در برهوت با شیاطین تاریکی نبرد کرده است و هجوم ظلمت و نفرت را در هم شکسته است. او با ایمان چنان چون سرباز مومن از جان خود گذشته است و بارها زهر چشمها و نیشهای شیاطین را با گوشت و پوست خود چشیده است. از پس شیارهای چهرهاش صحنههای نبرد میآیند و میروند و او مصمم به راه خویش است.
..
سربازان روشنایی چنیناند. آنها هر کدام بار هستی را به تنهایی به دوش میکشند تا پروردگار از آنچه دیگران به غفلت میکنند، چشم بپوشد و سرودشان چنین به گوش میرسد:
«بار خود را به دوش بکشید، چرا که در آن روز کسی بار شما را به دوش نخواهد کشید.»